چه کسی می تواند انکار کند که بیشتر مردم در همه دوران ها در تحلیل عقلانی دین و کاوش در آن هنوز بسیار کودک اند و خود نیز در واقع بر این ناتوانی طبیعی معترف اند. ناتوانی آنها ذاتی و جبران ناپذیر نیست و با برنامه ریزی های تربیتی می توان تا حد زیادی در رفع آن کوشید، اما در عین حال تاکنون در تاریخ، این ناتوانی به صورت واقعیتی انکارناپذیر وجود داشته است و با صرف نظر از شعارهای مدرن در تعریف و تمجید از مردم و انسانها و قدر و منزلت آنها، مشغله های زندگی روزمره و رغبتهای محدود ایشان، اجازه و فرصت پرداختن به پرسش های بنیادی و تفکر در امور کلان هستی را برایشان باقی نگذاشته است و به حدس قریب به یقین، نسل در نسل، این روند تا زمانهای دور ادامه خواهد یافت؛ چراکه دنیا را متوسطها پر کرده اند و متوسطها از سویی به اقتضای طبع میانه خویش، دغدغه، حساسیت و حوصله درگیر شدن با پرسش های عقلی، فلسفی و دین شناختی را ندارند و از سوی دیگر، پرورش قدرت تحلیل و قضاوت صحیح آنها، آن هم در مسائل مربوط به دین شناسی عمیق و فلسفه دین و مانند آن، نیازمند تربیت است و مروری در تاریخ نشان می دهد که گروه بسیار کوچکی از این انبوه بزرگی از چنین تربیتی برخوردار بوده اند. از این رو، در جوامع دینی، ایمان دینی عموم مردم، ایمانی بسیط است و از معرفتی ساده ولی غالبأ مستحکم سرچشمه می گیرد، اما همین معرفت ساده مستحکم و آن ایمان بسیط، اگر با پرسش ها و اندیشه های پیچیده و متعارض و علمی و دانشگاهی برخورد کند، دچار تزلزل خواهد شد. ایمان متزلزل و معرفت مسئله دارشده عموما عاقبتی جز نابودی و استحاله نخواهد داشت.
انتشار آزاد عقاید و آرا، به خصوص آرا و عقاید دینی، چنان که میل و دیگر لیبرالها از آن سخن می گویند، طبیعتا در جامعه نتیجه ای جز ایجاد تشکیک و تردید عامه مردم در مسائل بنیادی و زیربنایی نخواهد داشت و این تردید اگرچه ممکن است عده کمی را به یافتن حقیقت سوق داده تا از میان آنها برخی به حقیقت دست یابند و از ایمانهایی بارور و عمیق برخوردار شوند، بیشتر مردم در تلاطم امواج آرای متضاد و پیچیده، دلبستگی و پایبندی به عقاید دینی را از دست خواهند داد و دینداری این اکثریت مردم جامعه – که نتیجه تعلیم و تربیت دینی نسل های پیشین است – تضعیف شده، بلکه به نابودی خواهد گرایید. در واقع در چنین محیط و زمینه ای از طرفی نتیجه تربیت های دینی سابق خنثا می شود و از سوی دیگر برنامه ها و اقدامات تربیتی لاحق نیز با موانع بسیار مواجه خواهد شد.
از همین جا به نکته دوم پی می بریم و آن اینکه چنان که اشاره شد، نه تنها یکی از آثار مثبت تساهل، کشف حقیقت نیست، بلکه با بیان مذکور باید گفت تساهل و آزادی انتشار عقاید در بین عامه مردم، به رواج شک گرایی و حتی نسبی گرایی در حقیقت خواهد انجامید و گرایش تردید و نسبیت، نتیجه مثبتی برای جامعه دینی نیست. البته برای کسانی که به دنبال تحقق لیبرالیسم اخلاقی و دینی در جامعه اند ممکن است این نتیجه مثبت تلقی شود؛ چنان که در استدلال سوم بر تساهل بیان خواهد شد.
نکته سوم اینکه در میان امواج متلاطم شک گرایی و گرایش به نسبیت، حقیقت نه تنها کشف نمی شود، بلکه در پس پرده های ابهام – دست کم برای عامه مردم – مستور می ماند و در نتیجه نقیض آنچه یکی از آثار مثبت آزادی وسیع بیان در استدلال دوم طرح شده، تحقق خواهد یافت که البته این امر برای لیبرال هانامطلوب نیست، بلکه شک گرایی و ابهام حقیقت به مثابه زمینه تحقق تساهل و تحمل، مطلوب آنها نیز هست و چنان که آیزایا برلین گفته است: «آنچه دوران ما بدان نیاز دارد… شور و شوق مسیحایی کمتر و شک گرایی روشنگرانه بیشتر است».
در نکته چهارم، که اهمیت آن کمتر از نکات پیشین نیست، باید گفت همه مطالب مذکور درباره استدلال دوم بر این فرض استوار است که نویسندگان و گویندگان به بیان صرف عقاید و آرای خویش بپردازند. اما اگر بیان خود را با پیرایه های ادبی و هنری به گونهای بیارایند که تبلیغ و ترویج عقیده ای خاص به حساب آید و با نفوذ بیان خود با استفاده از جاذبه های هنری، توجه مخاطب را به خود جلب کرده، او را از ضعف استدلال ها و استوار نبودن منطقی آنها غافل کنند، بیان آنها صرف ابراز عقیده نیست، بلکه بی شک اقدامی عملی و رفتاری اجتماعی به حساب می آید که مانند هر رفتار اجتماعی دیگر باید با معیارهای مربوط به رفتار سنجیده شود. چنان که آر. بلاستر نیز گفته است: «… تحمل بیان شنیع ترین عقاید نیز تا زمانی که فقدان نفوذ آنها قابل اثبات باشد، دشوار نیست. اما هنگامی که مؤثر واقع شوند، قضیه بغرنج تر می شود. یک سخنرانی نژادپرستانه صرفا بیان یک عقیده نیست، بلکه مبادرت به نوعی اقدام سیاسی نیرومند است». جان استوارت میل نیز، که خود از سردمداران آزادی لیبرالی است، در این زمینه سخن جالبی دارد: «.. کسی نگفته است که اعمال باید به اندازه عقاید آزاد باشد. به عکس، وقتی اوضاع و شرایطی که عقاید در تحت آنها ابراز می شود چنان باشد که اظهار عقیده را به صورت نوعی تحریک مثبت برای انجام کاری که مخل مصالح مشروع دیگران است در آورد، آن وقت حتی عقاید هم مصونیت خود را از دست میدهند». مثلا اگر کسی معتقد باشد که شغل بازرگانان غله گرسنگی دادن به فقیران است، و حتی این عقیده خود را در ستونهای مطبوعات اظهار کند، به نظر میل جلوگیری از انتشار آن صحیح نیست. اما اگر همین عقیده در یک سخنرانی خطاب به گروهی تحریک شده، مثلا در جلو منزل یک بازرگان غله، عنوان شود، یا روی کاغذهای تبلیغ نوشته، و میان همان جمعیت پخش گردد، ناشر عقیده را در هر دو حال با فراغت وجدان و به نام اصول عدالت می توان تنبیه کرد».
منبع: مجموعه مقالات تربیتی، عبد الرضا ضرابی، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، چاپ اول، قم، ۱۳۸۸
منبع سایت راسخون