زندگينامه امام صادق (علیه السلام)

زندگينامه امام صادق (علیه السلام)(۱)

نويسنده : فرزين نجفي پور

نام پيشواي ششم «جعفر»، كنيه‏اش «ابو عبدالله»، لقبش«صادق»، پدر ارجمندش امام باقر (علیه السلام) و مادرش « ام فروه» مي ‏باشد.
ميلاد امام
مشهور ميان مورخان و محدثان آن است كه امام صادق (علیه السلام) در هفده ربيع‏الاول سال ۸۰ و يا ۸۳ قمري چشم به جهان گشوده است .محمد بن سعيد روايت كرده كه امام به هنگام وفات، هفتاد و يك ساله بوده است .ملاحظه مي شود كه اين روايت با هيچكدام از دو احتمال ۸۰ و ۸۳ سازگار نيست؛ زيرا مورخان اتفاق نظر دارند كه امام صادق (علیه السلام) در سنه ۱۴۸ قمري وفات يافته است . بنابراين تاريخ تولد آن حضرت سه سال و يا سه سال و اندي پيش از سنه ۸۰ بايد باشد، و بدين ترتيب روايات وارده در ميلاد امام را مي ‏توان به سه گروه تقسيم كرد كه قول ميانه همان ۸۰ سال است و شايد آن نزديك به صحت باشد.

خلفاي معاصر حضرت

امام صادق (علیه السلام) در سال ۱۱۴ به امامت رسيد. دوران امامت او مصادف بود با اواخر حكومت امويان كه در سال ۱۳۲ به عمر آن پايان داده شد و اوايل حكومت عباسيان كه از اين تاريخ آغاز گرديد.امام صادق (علیه السلام) از ميان خلفاي اموي با افراد زير معاصر بود:
۱- هشام بن عبدالملك (۱۰۵-۱۲۵ه ق). ۲- وليد بن يزيد بن عبدالملك (۱۲۵-۱۲۶). ۳- يزيد بن وليد بن عبدالملك(۱۲۶).۴-ابراهيم بن وليد بن عبدالملك (۷۰روز از سال ۱۲۶).۵- مروان بن محمد مشهور به مروان حمار(۱۲۶-۱۳۲). و از ميان خلفاي عباسي نيز معاصر بود با:
۱- عبداللّه بن محمد مشهور به سفاح (۱۳۲-۱۳۷).۲- ابو جعفر مشهور به منصور دوانيقي (۱۳۷-۱۵۸).
عظمت علمي امام صادق (ع) :
در باب عظمت علمي امام صادق (علیه السلام) شواهد فراواني وجود دارد و اين معنا مورد قبول دانشمندان تشيع و تسنن است. فقها و دانشمندان بزرگ در برابر عظمت علمي آن حضرت سر تعظيم فرود مي ‏آوردند و برتري علمي او را مي ‏ستودند.«ابو حنيفه»، پيشواي مشهور فرقه حنفي ، مي ‏گفت:
من دانشمندتر از جعفر بن محمد نديده‏ام(۱) نيز مي ‏گفت:
زماني كه «منصور» (دوانيقي ) «جعفر بن محمد» را احضار كرده بود، مرا خواست و گفت:
مردم شيفته جعفر بن محمد شده‏اند، براي محكوم ساختن او يك سري مسائل مشكل را در نظر بگير. من چهل مسئله مشكل آماده كردم. روزي منصور كه در «حيره» بود، مرا احضار كرد. وقتي وارد مجلس وي شدم ديدم جعفر بن محمد در سمت راست او نشسته است وقتي چشمم به او افتاد آنچنان تحت تأثير ابهت و عظمت او قرار گرفتم كه چنين حالي از ديدن منصور به من دست نداد. سلام كردم و با اشاره منصور نشستم. منصور رو به وي كرد و گفت:
اين ابو حنيفه است. او پاسخ داد:
بلي مي ‏شناسمش. سپس منصور رو به من كرده گفت:
اي ابو حنيفه! مسائل خود را با ابو عبدالله (جعفر بن محمد) در ميان بگذار. در اين هنگام شروع به طرح مسائل كردم. هر مسئله‏اي مي ‏پرسيدم، پاسخ مي ‏داد:
عقيده شما در اين باره چنين و عقيده اهل مدينه چنان و عقيده ما چنين است. در برخي از مسائل با نظر ما موافق، و در برخي ديگر با اهل مدينه موافق و گاهي ، با هر دو مخالف بود. بدين ترتيب چهل مسئله را مطرح كردم و همه را پاسخ گفت:
ابو حنيفه به اينجا كه رسيد با اشاره به امام صادق (علیه السلام) گفت:
دانشمندترين مردم، آگاهترين آنها به اختلاف مردم در فتاوا و مسائل فقهي است(۲)«مالك»، پيشواي فرقه مالكي مي ‏گفت:
مدتي نزد جعفر بن محمد رفت و آمد مي ‏كردم، او را همواره در يكي از سه حالت ديدم:
يا نماز مي ‏خواند يا روزه بود و يا قرآن تلاوت مي ‏كرد، و هرگز او را نديدم كه بدون وضو حديث نقل كند(۳)در علم و عبادت و پرهيزگاري ، برتر از جعفر بن محمد هيچ چشمي نديده و هيچ گوشي نشنيده و به قلب هيچ بشري خطور نكرده است(۴).شيخ (مفيد) مي ‏نويسد:
به قدري علوم از آن حضرت نقل شده كه زبانزد مردم گشته و آوازه آن همه جا پخش شده است و از هيچ يك از افراد خاندان او، به اندازه او علم و دانش نقل نشده است(۵)« ابن حجر هيتمي » مي ‏نويسد:
به قدري علوم از او نقل شده كه زبانزد مردم گشته و آوازه آن، همه جا پخش شده است و بزرگترين پيشوايان (فقه و حديث) مانند:
يحيي بن سعيد، ابن جريح، مالك، سفيان ثوري ، سفيان بن عيينه، ابو حنيفه، شعبه و ايوب سجستاني از او نقل روايت كرده‏اند(۶)«ابو بحر جاحظ»، يكي از دانشمندان مشهور قرن سوم، مي ‏گويد:
جعفر بن محمد كسي است كه علم و دانش او جهان را پر كرده است و گفته مي ‏شود كه ابوحنيفه و همچنين سفيان ثوري از شاگردان اوست، و شاگردي اين دو تن در اثبات عظمت علمي او كافي است. (۷)«سيد امير علي » با اشاره به فرقه‏هاي مذهبي و مكاتب فلسفي در دوران خلافت بني ‏اميه مي ‏نويسد:
فتاوا و آراي ديني تنها نزد سادات و شخصيتهاي فاطمي رنگ فلسفي به خود گرفته بود. گسترش علم در آن زمان، روح بحث و جستجو را برانگيخته بود و بحثها و گفتگوهاي فلسفي در همه اجتماعات رواج يافته بود. شايسته ذكر است كه رهبري اين حركت فكري را حوزه علمي ‏اي كه در مدينه شكوفا شده بود، به عهده داشت. اين حوزه را نبيره علي بن ابي طالب بنام امام جعفر كه «صادق» لقب داشت، تاسيس كرده بود. او پژوهشگري فعال و متفكري بزرگ بود، و با علوم آن عصر بخوبي آشنايي داشت و نخستين كسي بود كه مدارس فلسفي اصلي را در اسلام تاسيس كرد. در مجالس درس او، تنها، كساني كه بعدها مذاهب فقهي را تاسيس كردند، شركت نمي ‏كردند، بلكه فلاسفه و طلاب فلسفه از مناطق دور دست در آن حاضر مي ‏شدند. «حسن بصري »، موسس مكتب فلسفي «بصره» و «واصل بن عطأ» موسس مذهب معتزله، از شاگردان او بودند كه از زلال چشمه دانش او سيراب مي ‏شدند.(۸)«ابن خلكان»، مورخ مشهور، مي ‏نويسد:
او يكي از امامان دوازده گانه در مذهب اماميه، و از بزرگان خاندان پيامبر است كه به علت راستي و درستي گفتار، وي را صادق مي ‏خواندند. فضل و بزرگواري او مشهورتر از آن است كه نياز به توضيح داشته باشد. ابوموسي جابر بن حيان طرطوسي شاگرد او بود. جابر كتابي شامل هزار ورق تاليف كرد كه تعليمات جعفر صادق را در برداشت و حاوي پانصد رساله بود.(۹)
اوضاع سياسي ، اجتماعي ، فرهنگي عصر امام :
در ميان امامان، عصر امام صادق (علیه السلام) منحصر به فرد بوده و شرائط اجتماعي و فرهنگي عصر آن حضرت در زمان هيچ يك از امامان وجود نداشته است، زيرا آن دوره از نظر سياسي ، دوره ضعف و تزلزل حكومت بني اميه و فزوني قدرت بني عباس بود و اين دو گروه مدتي در حال كشمكش و مبارزه با يكديگر بودند. از زمان هشام بن عبدالملك تبليغات و مبارزات سياسي عباسيان آغاز گرديد، و در سال ۱۲۹ وارد مرحله مبارزه مسلحانه و عمليات نظامي گرديد و سرانجام در سال ۱۳۲ به پيروزي رسيد.از آن‏جا كه بني اميه در اين مدت گرفتار مشكلات سياسي فراوان بودند، لذا فرصت ايجاد فشار و اختناق نسبت به امام و شيعيان را (مثل زمان امام سجاد) نداشتند.عباسيان نيز چون پيش از دستيابي به قدرت در پوشش شعار طرفداري از خاندان پيامبر و گرفتن انتقام خون آنان عمل مي ‏كردند، فشاري از طرف آنان مطرح نبود. از اينرو اين دوران، دوران آرامش و آزادي نسبي امام صادق (علیه السلام) و شيعيان، و فرصت بسيار خوبي براي فعاليت علمي و فرهنگي آنان به شمار مي ‏رفت.

شرائط خاص فرهنگي

از نظر فكري و فرهنگي نيز عصر امام صادق (علیه السلام) عصر جنبش فكري و فرهنگي بود. در آن زمان شور و شوق علمي بي سابقه‏اي در جامعه اسلامي به وجود آمده بود و علوم مختلفي اعم از علوم اسلامي همچون:
علم قرائت قرآن ، علم تفسير ، علم حديث، علم فقه، علم كلام، يا علوم بشري مانند:
طب ، فلسفه ، نجوم ، رياضيات و پديد آمده بود، به طوري كه هر كس يك متاع فكري داشت به بازار علم و دانش عرضه مي ‏كرد. بنابراين تشنگي علمي عجيبي به وجود آمده بود كه لازم بود امام به آن پاسخ گويد. عواملي را كه موجب پيدايش اين جنبش علمي شده بود مي ‏توان بدين نحو خلاصه كرد:
۱- آزادي و حريب فكر و عقيده در اسلام. البته عباسيان نيز در اين آزادي فكري بي تاثير نبود؛ اما ريشه اين آزادي در تعليمات اسلام بود، به طوري كه اگر هم عباسيان مي ‏خواستند از آن جلوگيري كنند، نمي ‏توانستند. ۲- محيط آن روز اسلامي يك محيط كاملاً مذهبي بود و مردم تحت تاثير انگيزه‏هاي مذهبي بودند. تشويقهاي پيامبر اسلام به كسب علم، و تشويقها و دعوتهاي قرآن به علم و تعليم و تفكر و تعقل، عامل اساسي اين نهضت و شور و شوق بود.۳- اقوام و مللي كه اسلام را پذيرفته بودند نوعاً داراي سابقه فكري و علمي بودند و بعضاً همچون نژاد ايراني (كه از همه سابقه‏اي درخشانتر داشت)و مصري و سوري ،از مردمان مراكز تمدن آن روز به شمار مي ‏رفتند.اين افراد به منظور درك عميق تعليمات اسلامي ،به تحقيق و جستسجو و تبادل نظر مي ‏پرداختند.۴- تسامح ديني يا همزيستي مسالمت‏آميز با غير مسلمانان مخصوصاً همزيستي با اهل‏كتاب.مسلمانان،اهل را تحمل مي ‏كردند و اين را برخلاف اصول ديني خود نمي ‏دانستند. در آن زمان اهل كتاب، مردمي دانشمند و مطلع بودند. مسلمانان با آنان برخورد علمي داشتند و اين خود بحث و بررسي و مناظره را به دنبال داشت (۱۰)

برخورد فرق و مذاهب

عصر امام صادق (علیه السلام) عصر برخورد انديشه‏ها و پيدايش فرق و مذاهب مختلف نيز بود. در اثر برخورد مسلمين با عقايد و آراي اهل كتاب و نيز دانشمند يونان، شبهات و اشكالات گوناگوني پديد آمده بود. در آن زمان فرقه هايي همچون:
معتزله، جبريه، مرجئه، غلات،(۱۱) زنادقه، (۱۲) مشبه، متصوفه، مجسمه، تناسخيه و امثال اينها پديد آمده بودند كه هر كدام عقايد خود را ترويج مي ‏كردند.از اين گذشته در زمينه هر يك از علوم اسلامي نيز در ميان دانشمندان آن علم اختلاف نظر پديد مي ‏آمد، مثلا در علم قرائت قران، تفسير، حديث، فقه، و علم كلام (۱۳)بحثها و مناقشات داغي در مي ‏گرفت و هر كس به نحوي نظر مي ‏داد و از عقيده‏اي طرفداري مي ‏كرد.
دانشگاه بزرگ جعفري :
امام صادق (ع) با توجه به فرصت مناسب سياسي كه به وجود آمده بود، و با ملاحظه نياز شديد جامعه و آمادگي زمينه اجتماعي ، دنباله نهضت علمي و فرهنگي پدرش امام باقر (ع) را گرفت و حوزه وسيع علمي و دانشگاه بزرگي به وجود اورد و در رشته‏هاي مختلف علوم عقلي و نقلي آن روز، شاگردان بزرگ و برجسته‏اي همچون:
هشام بن حكم، محمد بن مسلم، ابان بن تغلب، هشام بن سالم، مومن طاق، مفضل بن عمر، جابر بن حيان و تربيت كرد كه تعداد آنها را بالغ بر چهار هزار نفر نوشته‏اند .(۱۴)هر يك از اين شاگردان شخصيتهاي بزرگ علمي و چهره‏هاي درخشاني بودند كه خدمات بزرگي انجام دادند. گروهي از آنان داراي آثار علمي و شاگردان متعددي بودند. به عنوان نمونه «هشام بن حكم» سي و يك جلد كتاب (۱۵)نوشته و «جابر بن حيان» نيز بيش از دويست جلد(۱۶)در زمينه علوم گوناگون بخصوص رشته‏هاي عقلي و طبيعي و شيمي (كه آن روز كيميا ناميده مي ‏شد) تصنيف كرده بود كه به همين خاطر، به عنوان پدر علم شيمي مشهور شده است. كتابهاي جابر بن حيان به زبانهاي گوناگون اروپايي در قرون وسطي ترجمه گرديد و نويسندگا تاريخ علوم همگي از او به عظمت ياد مي ‏كنند.
رساله توحيد مفضل :
چنانكه اشاره شد امام صادق (علیه السلام) در علوم طبيعي بحثهايي نمود و رازهاي نهفته‏اي را باز كرد كه براي دانشمندان امروز نيز مايه اعجاب است.گواه روشن اين امر (گذشته از آموزش جابر) توحيد مفضل است كه امام آن را ظرف چهار روز املا كرد و «مفضل بن عمر كوفي » نوشت و بنام كتاب «توحيد مفضل» شهرت يافت. مفضل خود در مقدمه رساله مي ‏گويد:
روزي هنگام غروب در مسجد پيامبر نشسته بودم و در عظمت پيامبر و آن‏چه خداوند از شرف و فضيلت و به آن حضرت عطا كرده مي ‏انديشيدم. در اين فكر بودم كه ناگاه «ابن ابي العوجأ»، كه يكي از زندايقان آن زمان بود، وارد شد و در جايي كه من سخن او را مي ‏شنيدم نشست. پس از آن يكي از دوستانش نيز رسيد و نزديك او نشست. اين دو، مطالبي درباره پيامبر اسلام بيان داشتند… آنگاه ابن ابي العوجأ گفت:
نام محمد را، كه عقل من در آن حيران است و فكر من در كار او درمانده است، واگذار و در اصلي كه محمد آورده است سخن بگو. در اين هنگام سخن از آفريدگار جهان به ميان آوردند و حرف را به جايي رساندند كه جهان را خالق و مدبري نيست، بلكه همه چيز خود بخود از طبيعت پديد آمده است و پيوسته چنين بوده و چنين خواهد بود.مفضل مي ‏گويد:
چون اين سخنان واهي را از آن دور مانده از رحمت خدا شنيدم، از شدت خشم نتوانستم خودداري كنم و گفتم:
اي دشمن خدا، ملحد شدي و پروردگار را كه تو را به نيكوترين تركيب آفريده، و از حالات گوناگون گذارنده و به اين حد رسانده است، انكار كردي ! اگر در خود انديشه كني و به درك خود رجوع نمايي ، دلائل پروردگار را در وجود خود خواهي يافت و خواهي ديد كه شواهد وجود خدا و قدرت او، نشان علم و حكمتش در تو آشكار و روشن است. ابن ابي العوجأ گفت:
«اي مرد، اگر تو از متكلماني ( كساني كه از مباحث اعتقادي آگاهي داشتند و در بحث و جدل ورزيده بودند) با تو، به روش آنان سخن بگويم، اگر ما را محكوم ساختي ما از تو پيروي مي ‏كنيم ؛ و اگر از آنان نيستي سخن گفتن با تو سودي ندارد؛ و اگر از ياران جعفر بن محمد صادق هستي ، او خود با ما چنين سخن نمي ‏گويد و اين گونه با ما مناظره نمي ‏كند. او از سخنان ما بيش از آنچه تو شنيدي بارها شنيده ولي دشنام نداده است و در بحث بين ما و او از حد و ادب بيرون نرفته است، او آرام و بردبار و متين و خردمند است و هرگز خشم و سفاهت بر او چيره نمي ‏شود، سخنان و دلائل ما را مي ‏شنود تا آنكه هر چه در دل داريم بر زبان مي ‏آوريم، گمان مي ‏كنيم بر او پيروز شده‏ايم، آنگاه با كمترين سخن دلائل ما را باطل مي ‏سازد و با كوتاهترين كلام،حجت را بر ما تمام مي ‏كند چنانكه نمي ‏توانيم پاسخ دهيم، اينك اگر تو از پيروان او هستي ، چنانكه شايسته اوست، با ما سخن بگو». من اندوهناك از مسجد بيرون آمدم و در حالي كه در باب ابتلاي اسلام و مسلمانان به كفر اين ملحدان و شبهات آنان در انكار آفريدگار فكر مي ‏كردم، به حضور سرورم امام صادق (علیه السلام) رسيدم. امام چون مرا افسرده و اندوهيگين يافت، پرسيد:
تو را چه شده است؟
من سخنان آن دهريان را به عرض امام رساندم، امام فرمود:
« براي تو از حكمت آفريدگار در آفرينش جهان و حيوانات و درندگان و حشرات و مرغان و هر جانداري از انسان و چهار پايان و گياهان و درختان ميوه دار و بي ميوه و گياهان خوردني و غير خوردني بيان خواهم كرد، چنانكه عبرت گيرندگان از آن عبرت گيرند و بر معرفت مومنان افزوده شود و ملحدان و كافران در ان حيرآن بمانند. بامداد فردا نزد ما بيا…». به دنبال اين بيان امام، مفضل چهار روز پياپي به محضر امام رسيد. امام بياناتي پيرامون آفرينش انسان از آغاز خلقت و نيروهاي ظاهري و باطني و صفات فطري وي و در خلقت اعضا و جوارح انسان، و آفرينش انواع حيوانات و نيز آفرينش آسمان و زمين و… و فلسفه آفات و مباحث ديگر ايراد فرمود و مفضل نوشت. (۱۷) رساله توحيد مفضل بارها به صورت مستقل چاپ و توسط مرحوم علامه مجلسي و برخي ديگر از دانشمندان معاصر به فارسي ترجمه شده است.
وسعت دانشگاه امام صادق (علیه السلام) :
امام صادق (علیه السلام) با تمام جريانهاي فكري و عقيدتي آن روز برخورد كرد و موضع اسلام و تشيع را در برابر آنها روشن ساخته برتري بينش اسلام را ثابت نمود. شاگردان دانشگاه امام صادق (علیه السلام) منحصر به شيعيان نبود، بلكه از پيروان سنت و جماعت نيز از مكتب آن حضرت برخوردار مي ‏شدند. پيشوايان مشهور اهل سنت ، بلاواسطه يا با واسطه، شاگرد امام بوده‏اند. در راس اين پيشوايان، « ابوحنيفه» قرار دارد كه دو سال شاگرد امام بوده است. او اين دو سال را پايه علوم و دانش خود معرفي مي ‏كند و مي ‏گويد:
«لولا السنتان لهلك نعمان»:
اگر آن دو سال نبود، «نعمان»:
« نعمان» هلاك مي ‏شد.(۱۸) شاگردان امام از نقاط مختلف همچون كوفه، بصره، واسط، حجاز و امثال اينها و نيز از قبائل گوناگون مانند:
بني اسد، مخارق، طي ، سليم ، غطفان ، ازد ، خزاعه ، خثعم ، مخزوم ، بني ضبه ، قريش بويژه بني حارث بن عبدالمطلب و بني الحسن بودند كه به مكتب ان حضرت مي ‏پيوستند.(۱۹) در وسعت دانشگاه امام همين قدر بس كه «حسن بن علي بن زياد وشأ» كه از شاگردان امام رضا (علیه السلام) و از محدثان بزرگ بوده (طبعاً سالها پس از امام صادق (علیه السلام) زندگي مي ‏كرده)، مي ‏گفت:
در مسجد كوفه نهصد نفر استاد حديث مشاهده كردم كه همگي از جعفر بن محمد حديث نقل مي ‏كردند.(۲۰)به گفته «ابن حجر عسقلاني» فقها و محدثاني همچون شعبه ، سفيان ثوري ، سفيان بن عيينه ، مالك ، ابن جريح ، ابوحنيفه ، پسروي موسي ، و هيب بن خالد ، قطان ، ابوعاصم ، و گروه انبوه ديگر ، از آن حضرت حديث نقل كرده‏اند. (۲۱)«يافعي » مي ‏نويسد:
او سخنان نفيسي در علم توحيد و رشته‏هاي ديگر دارد. شاگرد او «جابرين حيان» ، كتابي شامل هزار ورق كه پانصد رساله را در بر داشت، تأليف كرد. (۲۲) امام صادق (علیه السلام) هر يك از شاگردان خود را در رشته‏اي كه با ذوق و قريحه او سازگار بود، تشويق و تعليم مي ‏نمود و در نتيجه، هر كدام از آنها در يك يا دو رشته از علوم مانند:
حديث، تفسير، علم كلام، و امثال اينها تخصص پيدا مي ‏كردند.گاهي امام، دانشمنداني را كه براي بحث و مناظره مراجعه مي ‏كردند، راهنمايي مي ‏كرد تا با يكي از شاگردان كه در آن رشته تخصص داشت، مناظره كنند.«هشام بن سالم» مي ‏گويد:
روزي با گروهي از ياران امام صادق (علیه السلام) در محضر آن حضرت نشسته بوديم. يك نفر مرد شامي اجازه ورود خواست و پس از كسب اجازه، وارد شد. امام فرمود:
بنشين. آنگاه پرسيد:
چه مي ‏خواهي ؟
مرد شامي گفت:
شنيده‏ام شما به تمام سوالات و مشكلات مردم پاسخ مي ‏گوييد، آمده‏ام با شما بحث و مناظره بكنم! امام فرمود:
– در چه موضوعي ؟
شامي گفت:
– درباره كيفيت قرائت قرآن. امام رو به «حمران» كرده فرمود:
– حمران جواب اين شخص با تو است! مرد شامي :
– من مي ‏خواهم با شما بحث كنم، نه با حمران! – اگر حمران را محكوم كردي ، مرا محكوم كرده‏اي ! مرد شامي ناگزير با حمران وارد بحث شد. هر چه شامي پرسيد، پاسخ قاطع و مستدلي از حمران شنيد، به طوري كه سرانجام از ادامه بحث فروماند و سخت ناراحت و خسته شد!امام فرمود:
– (حمران را) چگونه ديدي ؟
– راستي حمران خيلي زبر دست است، هر چه پرسيدم به نحو شايسته‏اي پاسخ داد!شامي گفت:
مي ‏خواهم درباره لغت و ادبيات عرب با شما بحث كنم.امام رو به «ابان بن تغلب» كرد و فرمود:
با او مناظره كن. ابان نيز راه هر گونه گريز را به روي او بست و وي را محكوم ساخت.شامي گفت:
مي ‏خواهم درباره فقه با شما مناظره كنم! امام به «زراره» فرمود:
با او مناظره كن. زراره هم با او به بحث پرداخت و بسرعت او را به بن بست كشاند!شامي گفت:
مي ‏خواهم درباره كلام با شما مناظره كنم. امام به « مومن طاق» دستور داد با او به مناظره بپردازد. طولي نكشيد كه شامي از مومن طاق نيز شكست خورد! به همين ترتيب وقتي كه شامي درخواست مناظره درباره استطاعت (قدرت و توانايي انسان بر انجام يا ترك خير و شر)، توحيد و امامت نمود، امام به ترتيب به حمزه طيار، هشام بن سالم و هشام بن حكم دستور داد با وي به مناظره بپردازند و هر سه، با دلائل قاطع و منطق كوبنده، شامي را محكوم ساختند. با مشاهده اين صحنه هيجان‏انگيز، از خوشحالي خنده‏اي شيرين بر لبان امام نقش بست. (۲۳)
مناظرات امام صادق (علیه السلام) :
چنانكه قبلا گفتيم، عصر امام صادق (علیه السلام) عصر برخورد انديشه‏ها و پيدايش فرق و مذاهب مختلف بود و در اثر برخورد فرهنگ و معارف اسلامي با فلسفه‏ها و عقايد و آراي فلاسفه و دانشمندان يونان، شبهات و اشكالات گوناگوني پديد آمده بود، از اينرو امام صادق (علیه السلام) جهت معرفي اسلام و مباني تشيع، مناظرات متعدد و پرهيجاني با سران و پيروان اين فرقه‏ها و مسلكها داشت و طي آن‏ها با استدلالهاي متين و منطق استوار، پوچي عقايد آنان و برتري مكتب اسلام را ثابت مي ‏كرد.از ميان مناظرات گوناگون امام، به عنوان نمونه، مناظره آن حضرت را با «ابو حنيفه»، پيشواي فرقه حنفي ، از نظر خوانندگان محترم مي ‏گذرانيم:
روزي ابوحنيفه براي ملاقات با امام صادق (علیه السلام) به خانه امام آمد و اجازه ملاقات خواست. امام اجازه نداد.ابوحنيفه مي ‏گويد:
دم در، مقداري توقف كردم تا اينكه عده‏اي از مردم كوفه آمدند، و اجازه ملاقات خواستند. امام به آنها اجازه داد. من هم باآنها داخل خانه شدم. وقتي به حضورش رسيدم گفتم:
شايسته است كه شما نماينده‏اي به كوفه بفرستيد و مردم آن سامان را از ناسزا گفتن به اصحاب محمد (صلی الله علیه واله) نهي كنيد، بيش از ده هزار نفر در اين شهر به ياران پيامبر ناسزا مي ‏گويند. امام فرمود:
– مردم از من نمي ‏پذيرند.- چگونه ممكن است سخن شما را نپذيرند، در صورتي كه شما فرزند پيامبر خدا هستيد؟
– تو خود يكي از همانهايي هستي كه گوش به حرف من نمي ‏دهي . مگر بدون اجازه من داخل خانه نشدي ،و بدون اينكه بگويم ننشستي ،و بي اجازه شروع به سخن گفتن ننمودي ؟
آنگاه فرمود:
– شنيده‏ام كه تو بر اساس قياس (۲۴)فتوا مي ‏دهي ؟
– آري .- واي بر تو! اولين كسي كه بر اين اساس نظر داد شيطان بود؛ وقتي كه خداوند به او دستور داد به آدم سجده كند، گفت:
«من سجده نمي ‏كنم، زيرا كه مرا از آتش آفريدي و او را از خاك و آتش گراميتر از خاك است».(سپس امام براي اثبات بطلان «قياس»، مواردي از قوانين اسلام را كه برخلاف اين اصل است، ذكر كرد و فرمود:) – به نظر تو كشتن كسي بناحق مهمتر است، يا زنا؟
– كشتن كسي بناحق.- (بنابراين اگر عمل كردن به قياس صحيح باشد) پس چرا براي اثبات قتل، دو شاهد كافي است، ولي براي ثابت نمودن زنا چهار گواه لازم است؟
آيا اين قانون اسلام با قياس توافق دارد؟
– نه. – بول كثيف‏تر است يا مني ؟
– بول.- پس چرا خداوند در مورد اول مردم را به وضو امر كرده، ولي در مورد دوم دستور داده غسل كنند؟
آيا اين حكم با قياس توافق دارد؟
– نه.- نماز مهمتر است يا روزه؟
– نماز.- پس چرا بر زن حائض قضاي روزه واجب است، ولي قضاي نماز واجب نيست؟
آيا اين حكم با قياس توافق دارد؟
– نه.- آيا زن ضعيفتر است يا مرد؟
– زن.- پس چرا ارث مرد و برابر زن است؟
آيا اين حكم با قياس سازگاري است ؟
– نه .- چرا خداوند دستور داده است كه اگر كسي ده درهم سرقت كرد، دستش قطع شود، در صورتي كه اگر كسي دست كسي راقطع كند، ديه آن پانصد درهم است؟
آيا اين با قياس سازگار است؟
– نه.- شنيده‏ام كه اين آيه را:
«در روز قيامت به طور حتم از نعمتهاي سوال مي ‏شويد»(۲۵) چنين تفسير مي ‏كني كه:
خداوند مردم را در مورد غذاهاي لذيذ و آبهاي خنك كه در فصل تابستان مي ‏خوردند، مواخذه مي ‏كند.- درست است، من اين آيه را اين طور معنا كرده‏ام. – اگر شخصي تو را به خانه‏اش دعوت كند و با غذاي لذيذ و آب خنكي از تو پذيرايي كند، وبعد به خاطر اين پذيرايي بر تو منت گذارد، درباره چنين كسي چگونه قضاوت مي ‏كني ؟
– مي ‏گويم آدم بخيلي است.- آيا خداوند بخيل است (تا اينكه روز قيامت در مورد غذاهايي كه به ما داده، ما را مورد مؤاخذه قرار دهد)؟
– پس مقصود از نعمتهايي كه قرآن مي ‏گويد انسان درباره آن مؤاخذه مي ‏شود، چيست؟
– مقصود، نعمت دوستي ما خاندان رسالت است.(۲۶)
تبيين احكام به شيوه خاص شيعي :
در موضوع تاسيس حوزه وسيع علمي و فقهي توسط امام صادق (علیه السلام) چيزي كه از نظر بيشتر كاوشگران زندگي امام پوشيده مانده است، مفهوم سياسي و معترضانه اين اقدام بزرگ امام است. براي آن‏كه جهات سياسي اين عمل نيز روشن گردد، مقدمتاً بايد توجه داشته باشيم كه:
دستگاه خلافت در اسلام، از اين جهت با همه دستگاه هاي ديگر حكومت متفاوت است كه اين فقط يك تشكيلات سياسي نيست، بلكه يك رهبري سياسي – مذهبي است. عنوان «خليفه» براي حاكم اسلامي نشان دهنده همين حقيقت است كه وي بيش و پيش از آنكه يك رهبر سياسي و معمولي باشد ، جانشين پيامبر است و پيامبر نيز آورنده دين و آموزنده اخلاق.پس خليفه در اسلام، بجز تصدي شئون رايج سياست، متكفل امور ديني مردم و پيشواي مذهبي آنان نيز هست. اين حقيقت مسلم، موجب آن شد كه پس از نخستين سلسله خلفاي اسلامي ، زمامداران بعدي كه از آگاهيهاي ديني ، بسيار كم نصيب و گاه بكلي بي نصيب بودند، در صدد برآيند كه اين كمبود رابه وسيله رجال ديني وابسته به خود تامين كنند و با الحاق فقها و مفسران و محدثان مزدور به دستگاه حكومت خود، اين دستگاه را باز هم تركيبي از دين و سياست سازند.فايده ديگري كه به كارگيري اين گونه افراد براي خلفاي وقت در برداشت، آن بود كه اينان طبق ميل و فرمان زمامداران ستم پيشه و مستبد، به سهولت مي ‏توانستند احكام دين را به بهانه «مصالح روز» تغيير و تبديل داده و پوششي از استنباط و اجتهاد – كه براي مردم عادي و عامي قابل تشخيص نيست- حكم خدا را به خاطر مطامع خدايگان دگرگون سازند.مولفان و مورخان قرنهاي پيشين، نمونه‏هاي وحشت انگيزي از جعل حديث و تفسير برأي را كه غالباً دست قدرتهاي سياسي در آن نمايان است، ذكر كرده‏اند. عينا همين عمل درباره تفسير قرآن نيز انجام مي ‏گرفت:
تفسير قرآن بر طبق رأي و نظر مفسر، از جمله كارهايي بود كه مي ‏توانست به آساني حكم خدا را در نظر مردم دگرگون سازد و آنها را به آنچه مفسر خواسته است- كه از نيز اكثر اوقات همان را مي ‏خواست كه حاكم خواسته بود- معتقد كند.بدين گونه بود كه از قديمترين ادوار اسلامي ، فقه و حديث و تفسير به دو جريان كلي تقسيم شد:
يكي از جريان وابسته به دستگاه هاي حكومتهاي غاصب كه در موارد بسياري حقيقتها را فداي مصلحتهاي آن دستگاه ها ساخته و به خاطر دستيابي به متاع دنيا حكم خدا را تحريف مي ‏كردند؛ و ديگري جريان اصيل وامين كه هيچ مصلحتي را بر مصلحت تبيين درست احكام الهي ، مقدم نمي ‏داشت و قهراً در هر قدم، رويارويي دستگاه حكومت و فقاهت مزدورش قرار مي ‏گرفت، و از اينرو، در غالب اوقات شكل قاچاق و غير رسمي داشت.
مفهوم معترضانه مكتب امام:
با توجه به آنچه گفتيم، به وضوح مي ‏توان دانست كه « فقه جعفري» در برابر فقه فقيهان رسمي روزگار امام صادق (علیه السلام) تنها تجلي بخش يك اختلاف عقيده ديني ساده نبود، بلكه در عين حال دو مضمون متعرضانه را نيز با خود حمل مي ‏كرد:
نخستين و مهمترين آن دو، اثبات بي نصيبي دستگاه حكومت از آگاهيهاي لازم ديني و ناتواني آن از اداره امور فكري مردم – يعني در واقع، عدم صلاحيتش براي تصدي مقام «خلافت» – بود.و ديگري ، مشخص ساختن موارد تحريف دين در فقه رسمي كه ناشي از مصلحت انديشيهاي غير اسلامي فقيهان وابسته در بيان احكام فقهي و ملاحظه كاري آنان در برابر تحكم و خواست قدرتهاي حاكم بود. امام صادق (علیه السلام) با گستردن بساط علمي و بيان فقه و معارف اسلامي و تفسير قرآن به شيوه‏اي غير از شيوه عالمان وابسته به حكومت، عملاً به معارضه با آن دستگاه برخاسته بود آن حضرت بدين وسيله تمام تشكيلات مذهبي و فقاهت رسمي را كه يك ضلع مهم حكومت خلفا به شمار مي ‏آمد، تخطئه مي ‏كرد و دستگاه حكومت را از وجهه مذهبي اش تهي مي ‏ساخت. در مذاكرات و آموزشهاي امام به ياران و نزديكانش، بهره‏گيري از عامل «بي نصيبي خلفا از دانش دين» به عنوان دليلي بر اينكه از نظر اسلام، آنان را حق حكومت كردن نيست، بوضوح مشاهده مي ‏شود؛يعني اينكه امام همان مضمون متعرضانه‏اي را كه درس فقه و قرآن او را دارا بوده، صريحا نيز در ميان مي ‏گذارده است. در حديثي از آن حضرت چنين نقل شده است:
«نحن قوم فرض الله طاعتنا و انتم تاتمّون بمن لايعذر الناس بجهالته» (۲۷):
«ما كساني هستيم كه خداوند فرمانبري از آنان را فرض و لازم ساخته است، در حالي كه شما از كسي تبعيت مي ‏كنيد كه مردم به خاطر جهالت او در نزد خدا معذور نيستند».يعني ، مردم كه بر اثر جهالت رهبران و زمامداران نااهل دچار انحراف گشته به راهي جز راه خدا رفته‏اند، نمي ‏توانند در پيشگاه خدا به اين عذر متوسل شوند كه:
« ما به تشخيص خود راه خطا را نپيموديم، اين پيشوايان و رهبران ما بودند كه از روي جهالت، ما را به اين راه كشاندند!»، زيرا اطاعت از چنان رهبراني ، خود، كاري خلاف بوده است، پس نمي ‏تواند كارهاي خلاف بعدي را توجيه كند.(۲۸)
نمونه‏اي از شاگردان مكتب امام صادق (علیه السلام) :
چنانكه قبلا گفتيم، تربيت يافتگان دانشگاه جعفري بالغ بر چهار هزار نفر بودند و در اينجا مناسب بوددكه حداقل تعدادي از اين شخصيتها را معرفي مي ‏كرديم، ولي به خاطر رعايت اختصار، فقط به معرفي يك تن از آنها به عنوان نمونه مي ‏پردازيم، و او عبارت است از «هشام بن حكم».
عظمت علمي هشام بن حكم :
هشام دانشمند برجسته، متكلمي بزرگ، داراي بياني شيرين و رسا، و در فن مناظره فوق العاده زير دست بود. او از بزرگترين شاگردان مكتب امام صادق و امام كاظم (علیه السلام) به شمار مي ‏رفت. نامبرده در آن عصر از هر سو مورد فشار سياسي و تبليغاتي از ناحيه قدرتها و فرقه‏هاي گوناگون قرار داشتند، خدمات ارزنده‏اي به جهان تشيع كرد و بويژه از اصل «امامت» كه از اركان اساسي اعتقاد شيعه است، بشايستگي دفاع كرد و مفهوم سازنده آن را در رهبري جامعه، بخوبي تشريح نمود.البته پايه‏هاي عقيدتي و شخصيت بارز علمي هشام در مكتب امام صادق (علیه السلام) استوار گرديد و در اين دانشگاه بود كه اساس تكامل فكري و اسلامي او نقشبندي شد، اما از سال ۱۴۸ به بعد، يعني پس از شهادت امام صادق(علیه السلام) شخصيت والاي او در پرتو رهنمودهاي امام كاظم (علیه السلام) تكامل يافت و به اوج ترقي و شكوفايي رسيد.

در جستجوي حقيقت‏

بررسي تاريخ زندگي هشام نشان مي ‏دهد كه وي شيفته دانش و تشنه حقيقت بوده و براي رسيدن به اين هدف و سيراب شدن از زلال علم و آگاهي ، ابتدأً علوم عصر خود را فرا گرفته است و براي تكميل دانش خود، كتب فلسفي يونان را هم خوانده و از آن فلسفه بخوبي آگاهي يافته است، به طوري كه كتابي در رد «ارسطاطاليس» نوشته است. و سپس در سير تكامل فكري و علمي خود، وارد مكتبهاي مختلف شده، ولي فلسفه هيچ مكتبي او را قانع نكرده و فقط تعاليم روشن و منطقي و استوار آيين اسلام، عطش او را تسكين بخشيده است، و به همين جهت، پس از آشنايي با مكتبهاي گوناگون، از آنها دست كشيده و به وسيله عمويش، با امام صادق (علیه السلام) آشنا شده و از آن تاريخ مسير زندگي او در پرتو شناخت عميق اسلام و پذيرفتن منطق تشيع، بكلي دگرگون شده است.برخي گفته‏اند:
«هشام بن حكم» در آغاز كار مدتي از شاگردان «ابو شاكر ديصاني » (زنديق و مادي مشهور)بوده است و سپس وارد مكتب «جهميه» گشته و يكي از پيروان «جهم بن صفوان» جبري شده است. آنان اين معنا را از نقاط ضعف هشام شمرده او را متهم به انحراف عقيده نموده اند(۲۹).در صورتي كه اولاً، او نه تنها شاگرد ابو شاكر نبوده، بلكه با او مناظراتي داشته كه سرانجام باعث تشرف ابو شاكر به آيين اسلام نيز شده است!(۳۰).و بر فرض اين كه اين نسبت صحت داشته باشد شركت او در بحثها و انجمنهاي پيروان مكتبهاي گوناگون، ثابت نمي ‏كند كه حتماً عقايد آنها را نيز قبول داشته است، بلكه تماس با آنان به منظور آگاهي و بحث و مناظره بوده است.ثانياً، اين تحولات، حكم گذرگاهي در سير تكامل عقلي و فكري او را داشته و براي كسي كه در جستجوي حقيقت است و مي ‏خواهد حق را با بينش و آگاهي كامل تشخيص بدهد، نقطه ضعفي شمرده نمي ‏شود، بلكه بايد نقطه نهائي سير فكري و عقيدتي او را در نظر گرفت و بر پايه آن نظر داد(۳۱)، و مي ‏دانيم كه هشام تا آخر عمر در راه ترويج اسلام و تشريح مباني تشيع كوشش كرد و كارنامه درخشاني از خود به يادگار گذاشت.

عصر برخورد انديشه ها

چنانكه قبلاً گفتيم قرن دوم هحري يكي از ادوار شكوفايي علم و دانش و تحقيق و برخورد انديشه‏ها و پيدايش فرقه‏ها و مذاهب گوناگون در جامعه اسلامي بود.با آنكه آيين اسلام از روز نخست مروج دانش و آگاهي بود، ولي در اين قرن از يك سو به علت آشنايي دانشمندان مسلمان با فلسفه يونان و افكار دانشمندان بيگانه ، بحثها و گفتگوهاي علمي و مذهبي و مناظره در اين زمينه برخاسته بودند كه هر كدام وزنه بزرگي به شمار مي ‏رفتند. همچنين ، از آنجا كه اكثر مباحث علمي تا آن روز شكل ثابت و تدوين شده‏اي نيافته بود، زمينه براي بحث و مناظره بسيار وسيع بود(۳۲) در اثر اين عوامل، مناظره ميان پيروان فرقه‏ها و مذاهب گوناگون اهميت خاصي پيدا كرده و اينجا و آنجا مناظرات ارزنده و پرهيجان فراواني رخ مي ‏داد كه در خور توجه و جالب بود و امروز بسياري از آنها در دست است. مجموع اين عوامل، مايه شكوفايي دانش و آگاهي و فهم تحليلي مسائل در ميان مسلمانان گرديده بود، به طوري كه براي اين موضوع در كتب تاريخ اسلام جاي خاصي باز شده است.هشام بن حكم، كه در چنين جوي تولد و پرورش يافته بود، به حكم آنكه از استعداد شگرف و شور و شوق فراواني برخوردار بود، بزودي جاي خود را در ميان دانشمندان باز كرد و در صف مقدم متفكران و دانشمندان عصر خود قرار گرفت(۳۳).

نخستين آشنايي

ولي او در اين سير علمي ، هنوز گمشده خود را نيافته بود و با آنكه مكتبهاي مختلف را بررسي نموده و با بزرگترين رجال علمي و مذهبي عصر خود بحثها كرده بود، هنوز به نقطه مطلوب خويش نرسيده بود، فقط يك نفر مانده بود كه هشام با او روبرو نشده بود و او كسي جز«جعفر بن محمد»، پيشواي ششم شيعيان، نبود.هشام بدرستي فكر مي ‏كرد كه ديدار با او دريچه تازه‏اي به روي وي خواهد گشود، به همين جهت از عموي خود كه از شيعيان و علاقه‏مندان امام ششم بود، خواست ترتيب ملاقات او را با امام صادق (علیه السلام) بدهد. داستان نخستين ديدار او با پيشواي ششم كه مسير زندگي علمي او را بكلي دگرگون ساخت، بسيار شيرين و جالب است.عموي هشام، به نام «عمر بن يزيد»، مي ‏گويد:
برادر زاده‏ام هشام كه پيرو مذهب «جهميه» بود، از من خواست او را به محضر امام صادق (علیه السلام) ببرم تا در مسائل مذهبي با او مناظره كند. در پاسخ وي گفتم:
تا از امام اجازه نگيرم اقدام به چنين كاري نمي ‏كنم.سپس به محضر امام (علیه السلام) شرفياب شده براي ديدار هشام اجازه گرفتم. پس از آنكه بيرون آمدم و چند گام برداشتم، به ياد جسارت و بيباكي برادرزاده‏ام افتادم و لذا به محضر امام باز گشته جريان بيباكي و جسارت او را يادآوري كردم.امام فرمود:
آيا بر من بيمناكي ؟
از اين اظهارم شرمنده شدم و به اشتباه خود پي بردم. آنگاه برادرزاده‏ام را همراه خود به حضور امام بردم. پس از آنكه وارد شده نشستيم، امام مسئله‏اي از او پرسيد و او در جواب فرو ماند و مهلت خواست و امام به وي مهلت داد. چند روز هشام در صدد تهيه جواب بود و اين در و آن در مي ‏زد. سرانجام نتوانست پاسخي تهيه نمايد. ناگزير دوباره به حضور امام شرفياب شده اظهار عجز كرد و امام مسئله را بيان فرمود. در جلسه دوم امام مسئله ديگري را كه بنيان مذهب جهميه را متزلزل مي ‏ساخت، مطرح كرد، باز هشام نتوانست از عهده پاسخ برآيد، لذا با حال حيرت و اندوه جلسه را ترك گفت. او مدتي در حال بهت و حيرت به سر مي ‏برد، تا آنكه بار ديگر از من خواهش كرد كه وسيله ملاقات وي را با امام فراهم سازم.بار ديگر از امام اجازه ملاقات براي او خواستم. فرمود:
فردا در فلان نقطه «حيره»(۳۴)منتظر من باشد. فرمايش امام را به هشام ابلاغ كردم. او از فرط اشتياق، قبل از وقت مقرر به نقطه موعود شتافت .«عمر بن يزيد» مي ‏گويد:
بعداً از هشام پرسيدم آن ملاقات چگونه برگذار شد؟
گفت:من قبلاً به محل موعود رسيدم، ناگهان ديدم امام صادق (علیه السلام) در حالي كه سوار بر استري بود، تشريف آورد. هنگامي كه به من نزديك شد و به رخسارش نگاه كردم چنان جذبه‏اي از عظمت آن بزرگوار به من دست داد كه همه چيز را فراموش كرده نيروي سخن گفتن را از دست دادم. امام مرتب منتظر گفتار و پرسش من شد، اين انتظار توأم با وقار، برتحير و خود باختگي من افزود. امام كه وضع مرا چنين ديد، يكي از كوچه‏هاي حيره را در پيش گرفت و مرا به حال خود واگذاشت(۳۵)در اين قضيه چند نكته جالب وجود دارد:
نكته نخست، وجود نيروي مناظره فوق العاده در هشام است، به طوري كه ناقل قضيه از آن احساس بيم مي ‏كند و از توانايي او در اين فن به عنوان جسارت و بيباكي نام مي ‏برد، حتي (غافل از مقام بزرگ امامت) از رويارويي او با امام احساس نگراني مي ‏كند و مطلب را پيشاپيش با امام در ميان مي ‏گذارد.نكته دوم، شيفتگي و عطش عجيب هشام براي كسب آگاهي و دانش و بينش افزونتر است، به طوري كه در اين راه از پاي نمي ‏نشيند و از هر فرصتي بهره مي ‏برد، و پس از درماندگي از پاسخگويي به پرسشهاي امام، ديدارها را تازه مي ‏كند و در ديدار نهائي پيش از امام به محل ديدار مي ‏شتابد، و اين، جلوه روشني از شور و شوق فراوان اوست.نكته سوم، عظمت شخصيت امام صادق (علیه السلام) است، به گونه‏اي كه هشام در برابر آن خود را مي ‏بازد و اندوخته‏هاي علمي خويش را از ياد مي ‏برد و با زبان چشم و نگاه هاي مجذوب توام با احترام، به كوچكي خود در برابر آن پيشواي بزرگ اعتراف مي ‏كند.باري جذبه معنوي آن ديدار ، كار خود را كرد و مسير زندگي هشام را دگرگون ساخت:
از آن روز هشام به مكتب پيشواي ششم پيوست و افكار گذشته را رها ساخت و در اين مكتب چنان درخشيد كه گوي سبقت را از ياران آن حضرت ربود.

تأليفات هشام‏

هشام در پرتو بهره‏هاي علمي فراواني كه از مكتب امام ششم برد، بزودي مراحل عالي علمي را پيمود و در گسترش مباني تشيع و دفاع از حريم اين مذهب كوششها كرد و در اين زمينه ميراث علمي بزرگي از خود به يادگار گذاشت. توجه به فهرست آثار و كتابهاي او كه بالغ بر ۳۰ جلد است، روشنگر عظمت علمي و حجم بزرگ كارهاي او به شمار مي ‏رود.
اينك فهرست تأليفات او، در زمينه‏هاي مختلف:
۱- كتاب امامت.۲- دلائل حدوث اشيأ۳- رد بر زنادقه.۴- رد بر ثنويه(دوگانه پرستي ).۵- كتاب توحيد.۶- رد بر هشام جواليقي .۷- رد بر طبيعيون‏۸- پير و جوان.۹- تدبير در توحيد(۳۶)۱۰- ميزان‏۱۱- ميدان.۱۲- رد بر كسي كه بر امامت مفضول اعتقاد دارد(۳۷)۱۳-اختلاف مردم در امامت.۱۴-وصيت، و رد بر منكران آن.۱۵-جبرو قدر.۱۶-حكمين.۱۷-رد بر اعتقاد معتزله در مورد طلحه و زبير.۱۸-قدر.۱۹-الفاط.۲۰- معرفت (شناخت).۲۱-استطاعت.۲۲-هشت باب.۲۳-رد بر شيطان طارق‏۲۴-چگونه فتح باب اخبار مي ‏شود؟
۲۵- رد بر ارسطاطيس در توحيد.۲۶-رد بر عقائد معتزله.۲۷-مجالس درباره امامت(۳۸).۲۸-علل تحريم. ۲۹-فرائض (ارث)(۳۹)

فعاليتهاي سياسي امام‏

در اينجا تذكر اين معنا لازم است كه برخلاف تصور عمومي ، حركت امام صادق (علیه السلام) تنها در زمينه‏هاي علمي (با تمام وسعت و گستردگي آن) خلاصه نمي ‏شد، بلكه امام فعاليت سياسي نيز داشت، ولي اين بُعد حركت امام، بر بسياري از گويندگان و نويسندگان پوشيده مانده است. در اينجا براي اينكه بي پايگي اين تصور «كه امام صادق (علیه السلام) بنا به ملاحظه اوضاع و احوال آن زمان هرگز در امر سياست مداخله نمي ‏كرد و هيچ گونه ابتكار عمل سياسي ‏اي نداشت، بلكه در جهت سياست خلفاي وقت حركت مي ‏كرد» روشن گردد، نمونه‏اي از فعاليتهاي سياسي امام را ذيلا مي ‏آوريم:
اعزام نمايندگان به منظور تبليغ امامت‏:
امام به منظور تبليغ جريان اصيل امامت، نمايندگاني به مناطق مختلف مي ‏فرستاد. از آن جمله، شخصي به نمايندگي از طرف امام به خراسان رفت و مردم را به ولايت او دعوت كرد. جمعي پاسخ مثبت دادند و اطاعت كردند و گروهي سرباز زدند و منكر شدند، و دسته‏اي به عنوان احتياط و پرهيز (از فتنه!) دست نگهداشتند.آنگاه به نمايندگي از طرف هر گروه، يك نفر به ديدار امام صادق (علیه السلام) رفت. نماينده گروه سوم در جريان اين سفر با كنيز يكي از همسفران، كار زشتي انجام داد (و كسي از آن آگاهي نيافت).هنگامي كه اين چند نفر به حضور امام رسيدند، همان شخص آغاز سخن كرد و گفت:
شخصي از اهل كوفه به منطقه ما آمد و مردم را به اطاعت و ولايت تو دعوت كرد؛ گروهي پذيرفتند، گروهي مخالفت كردند، و گروهي نيز از روي پرهيزگاري و احتياط دست نگهداشتند.اما فرمود:
تو از كدام دسته هستي ؟
گفت:من از دسته احتياط كار هستم.امام فرمود:
تو كه اهل پرهيزگاري و احتياط بودي ، پس چرا در فلان شب احتياط نكردي و آن عمل خيانت‏آميز را انجام دادي ؟!چنانكه ملاحظه مي ‏شود، در اين قضيه، فرستاده امام اهل كوفه، و منطقه مأموريت، خراسان بوده در حالي كه امام در مدينه اقامت داشته است، و اين، وسعت حوزه فعاليت سياسي امام را نشان مي ‏دهد.

عوامل سقوط سلسله امويان‏

از آنجا كه انقراض سلسله امويان در زمان حضرت صادق (علیه السلام) صورت گرفته، به اين مناسبت عوامل شكست و سقوط آنها را در اينجا به اختصار مورد بررسي قرار مي ‏دهيم:
خلفاي اموي يك سلسله بدعتها و انحرافهائي را در حكومت و كشور داري به وجود آورده بودند كه مجموع آنها دست به دست هم داده، خشم و نفرت مردم را برانگيخت و منجر به قيام مسلمانان و موجب انقراض آنان گرديد. عوامل خشم و نفرت مردم را مي ‏توان چنين خلاصه كرد:
۱-نظام حكومت اسلامي از زمان معاويه به بعد، به رژيم استبدادي موروثي فردي مبدل گشت.۲-در آمد دولت كه مي ‏بايست به مصرف كارهاي عمومي برسد و نيز غنيمتهاي جنگي وفيئ كه از آنِ مجاهدان بود، خاص حكومت شد و آنان اين مالها را صرف تجمل و خوش گذراني خود كردند.۳-دستگيري ، زنداني كردن،شكنجه، كشتار، و گاه قتل عام متداول شد.۴-تا پيش از آغاز حكومت امويان گر چه فقه شيعه مورد توجه نبود و ائمه شيعه كه عالم به همه احكام اسلام بودند، مرجع فقهي شناخته نمي ‏شدند، اما موازين فقهي رسمي و رايج تا حدي بر حسب ظاهر رعايت مي ‏شد، مثلا اگر مي ‏خواستند درباره موضوعي حكمي بدهند نخست به قرآن و سنت پيغمبر رجوع مي ‏كردند و اگر چنان حكمي را نمي ‏يافتند از ياران پيغمبر (مهاجر و انصار) مي ‏پرسيدند كه آيا در اين باره حديثي از پيغمبر شنيده‏ايد يا نه؟
اگر پس از همه اين جستجوها سندي نمي ‏يافتند، آنان كه در فقاهت بصيرتي داشتند، با اجتهاد خود حكم را تعيين مي ‏كردند، به شرط آنكه آن حكم با ظاهر قرآن و سنت مخالفت كلي نداشته باشد. اما در عصر امويان، خلفا هيچ مانعي نمي ‏ديدند كه حكمي صادر كنند و آن حكم بر خلاف قرآن و گفته پيغمبر باشد، چنانكه بر خلاف گفته صريح پيغمبر، معاويه زياد را از راه نامشروع فرزند ابوسفيان و برادر خود خواند.!۵-چنانكه مي ‏دانيم فقه اسلام براي مجازات متخلفان احكامي دارد كه بنام «حدود و ديات» معروف است. مجرم بايد بر طبق اين احكام كيفر ببيند.

منبع:www.maximumtechnic.com

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید

فهرست