هوش هیجانی
هوش یکی از مهمترین سازه های فرضی است که از زمان مطرح شدن آن توسط آلفرد بینه در اویل قرن بیستم همواره برای تبیین موفقیت شغلی و کارآیی به کار رفته است. هوش عاطفی زمانی مورد توجه قرار گرفت که دنیل گولمن در سال ۱۹۹۵ کتاب خود را با عنوان ” چرا هوش عاطفی می تواند مهمتر از IQ باشد؟ ” به چاپ رساند. درابتدای پیدایش این سازه، روانشناسان بیشتر بر روی جنبه های شناختی همانند حافظه و حل مساله تاکید می کردند . اما خیلی زود دریافتند که جنبه های غیر شناختی مانند عوامل عاطفی و اجتماعی نیز دارای اهمیت زیادی هستند. بعضی پژوهشگران بر این عقیده اند کهIQ در خوش بینانه ترین حالت ۱۰ الی ۲۵ درصد از واریانس متغیر عملکرد را تبیین می کند.
هوش عاطفی، هوش احساسی یا هوش هیجانی (Emotional intelligence | EQ) شامل شناخت و کنترل عواطف و هیجانهای خود است. به عبارت دیگر، شخصی که EQ بالایی دارد، سه مؤلفه هیجانها را به طور موفقیت آمیزی با یکدیگر تلفیق میکند: مؤلفه شناختی، مؤلفه فیزیولوژیکی و مؤلفه رفتاری. متونِ علم مدیریت بر این باوراند که رهبران و مدیران، با هوشهای هیجانیِ بالاتر، توان بیشتری برای هدایتِ سازمانِ تحت کنترلشان دارند. یافتههای جدید نشان میدهد کارکنانی که دارای وجدان کاری و احساس وظیفه شناسی بالایی هستند، اما فاقدِ هوش هیجانی و اجتماعی اند، در مقایسه با کارکنان مشابهی که از هوش هیجانی بالایی برخوردارند، عملکرد ضعیف تری دارند. از مقالاتِ پژوهشی برخی دانشمندان این اینگونه بر میآید که، کسانی که از هوش هیجانی برخوردارند میتوانند عواطف خود و دیگران را کنترل کرده، بینِ پیامدهای مثبت و منفی عواطف تمایز گذارند و از اطلاعاتِ عاطفی برای راهنمایی فرایندِ تفکر و اقدامات شخصی استفاده کنند. هوش هیجانی، اصطلاحِ فراگیری است که مجموعه گستردهای از مهارتها و خصوصیات فردی را در برگرفته و به طور معمول به آن دسته مهارتهای درون فردی و بین فردی گفته میشود که فراتر از دایره مشخصی از دانشهای پیشین، چون بهره هوشی و مهارتهای فنی یا حرفهای است.
اصطلاح هوش عاطفی برای اولین بار در دهه ۱۹۹۰ توسط دو روانشناس به نامهای جان مایر و پیتر سالووی مطرح شد. آنان اظهار داشتند، کسانی که از هوش هیجانی برخوردارند، میتوانند عواطف خود و دیگران را کنترل کرده، بین پیامدهای مثبت و منفی عواطف تمایز گذارند و از اطلاعات عاطفی برای راهنمایی فرایند اندیشه و اقدامات شخصی استفاده کنند. دانیل گلمن صاحب نظر علوم رفتاری و نویسنده کتاب «کار کردن به وسیله هوش هیجانی» هوش هیجانی را استعداد، مهارت و یا قابلیتی دانست که عمیقاً تمامی تواناییهای فردی را در دایره خود دارد. در مدل گُلمن به طور خلاصه پنج حوزه اساسی هوش هیجانی مورد بررسی قرار گرفته است:
- خودآگاهی: شناخت هیجانها و احساسات خود
- خودمدیریتی: مدیریت هیجانها و احساسات خود
- خودانگیزشی: ایجاد انگیزه در خود و تسلط بر خویشتن
- دیگرآگاهی: تشخیص و درک هیجانها و احساسات دیگران
- دیگر مدیریتی: مدیریت رابطه با دیگران
مدل گُلمن که امروزه به طور وسیعی به رسمیت شناخته شده است، و به این معنا نیست که وقتی فردی، دارای هوش عقلی یا ضریب هوشی(IQ) بالایی است، لزوماً دارای هوش هیجانی بالا نیز هست. هوشمند بودن یک امتیاز است که البته تضمینی برای موفقیت در زندگی و روابطِ بین فردی و اجتماعی نخواهد بود.
مغز هیجانی
برای درک تسلط مقتدرانه هیجانها بر ذهن خردورزی و چراییِ در هم افتادگیِ احساسات و منطق، نحوه تکامل مغز مورد بررسی قرار میگیرد. اندازه مغز انسان که از حدود ۱۳۵۰ گرم یاخته عصبی و مایع سلولی تشکیل میشود، تقریباً سه برابر مغز بستگان نزدیک او در چرخه فرگشت، یعنی نخستینهای غیر انسان است.
در طول میلیونها سال فرگشت، مغز از پایین به سمت بالا تکامل یافته و مراکز بالاتر آن از بسط و تفصیل قسمتهای پایینتر و کهن تر به وجود آمدهاند. به گونهای که رشد مغز در جنین انسان تقریباً همین مسیر تکاملی را طی میکند.
ابتداییترین بخش مغز در تمام گونهای عصبی شان، ساقه مغز است که قسمت فوقانی نخاع شوکی را احاطه کرده است. ریشه مغز، اعمال حیاتی ابتدایی مانند تنفس و سوخت و ساز اندامهای دیگر بدن را تنظیم میکند و کنترلِ واکنشها و حرکات قالبی را، بر عهده دارد. نمیتوان گفت که این مغزِ ابتدایی، فکر میکند یاقدرت یادگیری دارد؛ بلکه بیشتر مجموعهای از تنظیم کنندهای از قبل برنامه ریزی شده است که بدن را آن گونه که باید به حرکت وا میدارد و به گونهای واکنش نشان میدهد که ادامه حیات را ممکن سازد.
در عصر خزندگان این مغز حاکمیت داشت. ماری را مجسم کنید که به نشانه تهدید به حمله؛ «فِش فِش» میکند. مراکز هیجانی از ابتداییترین ساختارهای مغز، یعنی ساقه مغز، سر بر آوردند. میلیونها سال بعد در طول دوران تکامل؛ از این قسمتهای هیجانی، مغز متفکر یا قشر تازه مخ پدید آمد، یعنی پوسته بزرگی که متشکل از بافتهایی در هم پیچیده که لایههای فوقانی مغز را تشکیل میدهند. این واقعیت که مغز متفکر از مغز هیجانی به وجود آمده است، رابطهٔ میان فکر و احساسات را آشکارتر میسازد، به این صورت که خیلی پیش از آنکه مغز منطقی پدید آید، مغز هیجانی وجود داشته است. تکامل مراکز قدیمی هیجانی از قطعه بویایی شروع شد و این مراکز در نهایت به قدری بزرگ شدند که قسمت فوقانی ساقه مغز را احاطه کردند.
در مراحل اولیه، مرکز بویایی از لایههای عصبی باریکی تشکیل میشد که برای تجزیه و تحلیل بو به کار برده میشدند. یک لایه از این یاختهها، آنچه را که فرد بوییده بود دریافت میکرد و به دستههای مختلف طبقهبندی مینمود. خوردنی یا سمی، جُفتِ جنسی، دشمن یا طعمه. لایه دوم یاختهها از طریق سیستم عصبی، پیامهای بازتابی را ارسال میکرد تا به بدن دستور لازم را بدهد: گاز گرفتن، از دهان بیرون ریختن، نزدیک شدن، گریختن، تعقیب کردن و شکار.
با پدید آمدن اولین پستانداران، لایههای جدید و اصلی مغز هیجانی به وجود آمدند، این لایهها که ساقه مغز را در بر گرفتهاند به نانی حلقوی شباهت دارند که ته آن را گاز زده باشند، یعنی جایی که ساقه مغز میان آن قرار گرفته است. از آنجا که این قسمت مغز به دور ساقه مغز حلقه زده و آن را در میان گرفته است، به آن دستگاه کنارهای یا سامانه لیمبیک Limbic system))میگویند که ریشه لغوی آن “Limbus” به معنای حلقه است. این محدوده عصبی جدید، هیجانهای مناسب را به مجموعه مغز اضافه کرد. در مواقعی که اسیرِ اشتیاق یا غضب، یا سراپا غرقِ عشق یا ترس و وحشت میشویم، در واقع دستگاه لیمبیک است که مارا در چنگال خود دارد.
آمیگدال ( Nucleus Amygdalæ) یا بادامه، ساختاری است که در دستگاه کناری قرار گرفته است و مرکز آگاهی هیجانرفتاری در سطح نیمهخودآگاه است. بادامه وضعیت جاری هرکس را در ارتباط با محیط اطراف و افکار به لیمبیک میفرستد و براساس ارتباطی که با هیپوتالاموس( Hypothalamus) دارد، قادر است پاسخهای هیجانِرفتاری مناسب را در ما به وجود آورد، مانند راست شدن موها در زمان ترس، گشاد شدن مردمک چشم در زمان شادی، افزایش ضربان قلب در زمان خشم. بههمین دلیل، بادامه را بخشِ پایه سامانه پاداشدهنده و تنبیهکننده و مرکز تنظیمی در هوش هیجانی مینامند که در اصطلاح به آن مغز هیجانی گفته میشود.
توجیه علمی هوش هیجانی
در توجیه علمی برای هوش هیجانی باید گفت که پیوندهای میان بادامه مغز و ساختار لیمبیک وابسته به آن و قشر تازه مخ، کانون راه های هماهنگ کننده میان قلب و سر، یا تفکر و احساسات است. با این مدار بندی می توان روشن ساخت که چرا هیجان ها هم در اتخاذ تصمیم های عاقلانه و هم در داشتن تفکر روشن، برای تفکر ثمر بخش تا به این حد حیاتی اند.
اگر قدرت هوش هیجانی را سلب کنیم ، خود تفکر نیز مختل می گردد. عصب شناسان برای حافظه ای که واقعیات ضروری را برای انجام تکلیف یا حل مشکلی خاص در ذهن نگاه می دارد اصطلاح “حافظه فعال” را به کار می برند. اعم از جنبه های دلخواه یک خانه در حین گشتن و برانداز کردن آن یا در ذهن نگاه داشتن اجزای مساله ای استدلالی سر جلسه امتحان.
منطقه ای از مغز که مسئول “حافظه فعال” است، قشر پیش پیشانی است. اما وجود مدارهای میان مغز لیمبیک و قطعات پیش پیشانی به این معناست که علایم حاکی از هیجان شدید – مانند اضطراب، خشم یا امثال آن – می توانند موجب ایستایی عصبی گردند، یعنی توانایی قطعه پیش پیشانی را برای به کارگیری حافظه فعال مختل گردند. به همین دلیل است که هنگام بروز ناراحتی هیجانی می گوییم ” اصلا فکرم درست کار نمی کند.” و به همین دلیل است که ناراحتی هیجانی مداوم می تواند موجب نقص توانایی های فکری و هوش هیجانی کودک گردد و ظرفیت یادگیری او را از کار بیندازد.
این نقایص در هوش هیجانی اگر بسیار ظریف هم باشند، از طریق آزمون های هوشی معلوم نمی شوند، اما خود را در مقیاس های هدف دار تر عصب – روان شناختی و در نیز بی قراری و تکانش وری مداوم کودک نشان می دهند. برای مثال در تحقیقی از دانش آموزان پسر مدارس ابتدایی که نتایج آزمون هوش بهره آنها بالاتر از متوسط، اما نتایج درسی شان ضعیف بود ، از طریق همین آزمون های عصب- روان شناختی مشخص گردید که کارکرد قشر پیشانی آنها آسیب دیده است.
به علاوه آنها تکانشی، مضطرب و معمولا خرابکار و دچار مشکل بودند- که این نشانگر عدم کنترل قشر پیش پیشانی برخواسته ها و امیال دستگاه لیمبیک آنهاست. این کودکان به رغم داشتن توان فکری فراوان بیش از سایرین ولی نداشتن هوش هیجانی بالا در معرض خطراتی همچون شکست تحصیلی، الکلیسم و بزهکاری قرار دارند- نه به این دلیل که توانایی فکری آنان ناقص است، بلکه به این خاطر که کنترل آنها بر روی زندگی هیجانی و در واقع هوش هیجانی شان آسیب دیده است و در حقیقت می توان گفت هوش هیجانی پایینی دارند . مغز هیجانی که کاملا مستقل از آن مناطق قشری است که آزمون های هوش با آنها سر و کار دارند، هم خشم و هم شفقت را در کنترل خود دارد . تجارب دوران کودکی، به مدارهای هوش هیجانی شکل می دهند.
تفاوت های هوش هیجانیEQ و هوش عقلی IQ
تا قبل از شناخت هوش هیجانی استعداد ها و توانایی های افراد مختلف با ضریب هوشی آن ها سنجیده می شد . ضریب هوشی بالا از طریق وراثت به انسان منتقل می شود و تا پانزده سالگی قابل پروش است ولی در صورتی که شرایط آن مهیا شود اما هوش هیجانی اکتسابی است و نکته ی جالب این جاست که عامل هشتاد درصد موفقیت های افراد هوش هیجانی است نه ضریب هوشی بالا و همین هوش هیجانی تا آخر عمر قابل پرورش است و میزان پرورش آن با افزایش سن بالاتر هم خواهد رفت .
نشانه هوش هیجانی:
شاید بپرسید نشانه ی هوش هیجانی چیست؟ پاسخ را سعی می کنم با یک مثال برای شما تشریح کنم. فرض کنید در یک روز عادی هنگامی که در خیابان قدم می زنید، ناگهان پای یک نفر می لغزد و به زمین می خورد. این جا واکنش شما چیست؟ آیا مانند دیگران به او می خندید یا به کمک کرده و جویای حال وی می شوید؟ اگر این کار را کردید شما دارای هوش هیجانی بالایی هستید.
هوش هیجانی همان است که در مثال بالا دیدید: شناسایی احساسات خودمان و اطرافیان و ا ستفاده مطلوب از آن در روابط اجتماعی. پس اگر در شناسایی این هیجانات موفق هستید و می توانید به خوبی بر آن ها کنترل داشته باشید باید به شما تبریک گفت.
آزمون های هوش هیجانی زیادی وجود دارند که مقدار هوش شما را در این زمینه مشخص می کنند . شما از طریق لینک تست هوش هیجانی می توانید یکی از این آزمون ها را انجام دهید .
پایه ها و اساس هوش هیجانی: EQ
هوش هیجانی EQ ریشه در هوش اجتماعی دارد که در آن ابتدا توسط فردی به نام ثرندایک ( ۱۹۲۰ میلادی ) تعریف گردیده است. پس از مدتی روان شناسان توانستند که توانایی های ذهنی را در قالب سه بخش به صورت کلی بیان کنند که این سه بخش عبارتند از :
1- هوش انتــــزاعی : که به معنای توانایی داشتن در جهت درک کردن مسائل در جهت درک کردن مسائل ، دستکاری کردن سمبل های ریاضی و کلامی
2- هوش عینـــــــــی : که به معنای توانایی داشتن در جهت درک کردن مسائل و همچنین دستکاری کردن اشیاء مختلف
3- هوش اجتــــماعی : که به معنای توانایی داشتن در جهت فهمیدن و برقراری ارتباط با دیگران
ثرندایک ( ۱۹۲۰ میلادی ) هوش اجتماعی که با هوش هیجانی EQ رابطه تنگاتنگی دارد را چنین تعریف کرد که یک سری توانایی در درک ، فهم و اداره مردها و زن ها به روشی منطقی که بعد ها هوش درون فـــردی و بـــین فــــردی هم به آن اضافه گردید.
در ارتباط با زمینهEQ وهوش بین فردی باید به این نکته اشاره کرد که هوش فردی به این صورت تعریف می گردد: ” هوش بین فردی به معنی داشتن توانایی در جهت درک کردن دیگران از جهت احساسی و به طور ساده یعنی این که چه چیزهایی باعث می شود که فرد خوشحال گشته و چه چیزهایی باعث می گردد که وی ناراحت شود.” افرادی که معمولا از این نوع هوش بهره مند می گردند عبارتند از : پلیس ها ، معلم ها ، رهبران مذهبی و فروشنده ها و . . .
در زمینه eq که به خودی خود جزو خانواده هوش بین فردی محسوب می گردد مواردی نظیر همدلی بین افراد و به علاوه مسئولیت پذیری آن هم در قالب اجتماعی به چشم می خورد .
به علاوه مسائلی که گفته شد باید یاد آور این نکته شد که هوش درون فردی به معنای توانایی داشتن در جهت شناخت هیجان های فرد و تفاوت دانستن بین آن ها می باشد . به علاوه در بحث هوش درون فردی نیز مواردی نظیر خود شکوفایی ؛ داشتن استقلال و همچنین خود آگاهی از جهت عاطفی نیز شامل آن می گردد .
EQ به چه معنایی است؟ در یک جمله می توان گفت :
« هوش درون فـــردی + هوش بین فـــردی EQ = »
دلیل برای اهمیت هوش هیجانی
- سلامت جسم :
استرس ها بر روی سلامتی افراد تاثیر چشم گیری دارد لذا در صورتی که بتوانیم احساساتمان را از طریق به کارگیری هوش هیجانی کنترل کنیم می توانیم تا حد زیادی استرس ها را کاهش دهیم .
2-ارتباطات موثرتر :
ارتباطات در زندگی امروزی اهمیت زیادی دارد و هوش هیجانی به ما کمک می کند ارتباطاتی بهتر با دیگران داشته باشیم
3- حل اختلافات و کشمکش ها در زندگی روزمره :
در صورتی که بتوانیم احساسات طرف مقابل مان را به خوبی درک کنیم به راحتی می توانیم با کشمکش ها و مشاجرات کنار بیاییم و آن ها را حل کنیم و هوش هیجانی است که این توانایی را به ما می دهد .
4-موفقیت ها :
هوش هیجانی به ما کمک می کند انگیزه ها ی مان را به خوبی پرورش دهیم و تنبلی را کنار گذاشته و با قدرت به سوی هدف پیش رویم .
عوامل مؤثر در هوش هیجانی
سالووی توصیف مبنایی خود را از هوش هیجانی بر اساس نظریات گاردنر در مورد استعدادهای فردی، قرار میدهد و این تواناییها را به پنج حیطه اصلی بسط میدهد.
- شناخت عواطف شخصی
خود آگاهی- تشخیص هر احساس به همان صورتی که بروز میکند- سنگ بنای هوش هیجانی است. توانایی نظارت بر احساسات در هر لحظه برای به دست آوردن بینش روان شناختی وادراک خویشتن، نقشی تعیین کننده دارد. ناتوانی در تشخیص احساسات واقعی، ما را به سردرگمی دچار میکند. افرادی که نسبت به احساسات خود اطمینان بیشتری دارند، بهتر میتوانند زندگی خویش را هدایت کنند. این افراد دربارهٔ احساسات واقعی خود در زمینه اتخاذ تصمیمات شخصی از انتخاب همسر آینده گرفته تا شغلی که بر میگزینند، احساس اطمینان بیشتری دارند.
- به کار بردن درست هیجانها
قدرت تنظیم احساسات خود، توانایی و مهارت عاطفی است که بر حس خود آگاهی متکی میباشد و شامل ظرفیت شخص برای تسکین دادن خود، دور کردن اضطرابها، افسردگیها یا بی حوصلگیهای متداول و پیامدهای شکست، است. افرادی که به لحاظ این توانایی ضعیفند، به طور دایم با احساس نومیدی و افسردگی دست به گریبانند، در حالی که افرادی که در آن مهارت زیادی دارند، با سرعت بسیار بیشتری میتوانند ناملایمات زندگی را پشت سر بگذارنند.
- برانگیختن خود
برای جلب توجه، برانگیختن شخصی، تسلط بر نفس خود و برای خلاق بودن لازم است سکان رهبری هیجانها را در دست بگیرید تا بتوانید به هدف خود دست یابید. خویشتن داری عاطفی- به تأخیر انداختن کامرواسازی و فرونشاندن تکانشها –زیر بنای تحقق هر پیشرفتی است. توانایی دستیابی به مرحله غرقه شدن در کار، انجام هر نوع فعالیت چشمگیر را میسر میگرداند. افراد دارای این مهارت، در هر کاری که بر عهده میگیرند بسیار مولد و اثر بخش خواهند بود.
- شناخت عواطف دیگران
همدلی و توانایی دیگری که بر خود آگاهی عاطفی متکی است، «مهارت ارتباط با مردم» است. افرادی که از همدلی بیشتری برخوردار باشند، به علایم اجتماعی ظریفی که نشان دهنده نیازها یا خواستههای دیگران است توجه بیشتری نشان میدهند. این توانایی، آنان را در حرفههایی که مستلزم مراقبت از دیگرانند، تدریس، فروش و مدیریت موفق تر میسازد.
- حفظ ارتباطها
بخش عمدهای از هنر برقراری ارتباط، مهارت کنترل عواطف در دیگران است، مانند صلاحیت یا عدم صلاحیت اجتماعی و مهارتهای خاص لازم برای آن. اینها تواناییهایی هستند که محبوبیت، رهبری و اثر بخشی بین فردی را تقویت میکنند. افرادی که در این مهارتها توانایی زیادی دارند، در هر آنچه که به کنش متقابل آرام با دیگران باز میگردد بخوبی عمل میکنند، آنان ستارههای اجتماعی هستند.
البته افراد از نظر تواناییهای خود در هر یک از این حیطهها، با یکدیگر تفاوت دارند و ممکن است بعضی از ما برای نمونه در کنار آمدن با اضطرابهای خود به طور کامل موفق باشیم، اما در تسکین دادن نا آرامیهای دیگران چندان کار آمد نباشیم. بدون شک، زیر بنای اصلی سطح توانایی ما، عصب است اما مغز به طرز چشمگیری شکل پذیر و همواره در حال یادگیری است.
سستی افراد را در مهارتهای عاطفی میتوان جبران کرد: هرکدام از این حیطهها تا حد زیادی نشانگر مجموعهای از عادات و واکنش هاست که با تلاش صحیح، میتوان آنها را بهبود بخشید.
مهارت مهم و کلیدی در مدل گلمن
- خود آگاهی: این مهارت در واقع شناخت هیجانهای خود است؛ یعنی آگاهی از احساسات خود که شامل یک ارزیابی دقیق از زمانی است که فرد در چه زمانی به چه کمکها و عواطفی نیاز دارد.
بهبود خود آگاهی اولین قدم برای شناسایی مشکلات پیرامون هر فرد است. در زیر لیستی از مواردی که باعث بهبود مهارت خود آگاهی میشود آمده است:
- یادداشت کردن احساسات: همواره توصیه میشود که یک یادداشت کلی از احساسات داشته باشیم. در پایان هر روز، هر آنچه که برایتان اتفاق افتاده، احساس کرده و واکنش خود در برابر آنها را یادداشت کنید. به طور مکرر این یادداشتها را بررسی کرده و نکات مهم و برجستهی آنها را جداگانه مشخص کنید.
- پرسیدن نظرات دیگران: پرسیدن نظرات دیگران برای مهارت خود آگاهی میتواند مفید واقع شود. سعی کنید از افرادی که شناخت بهتری از نقاط قوت و ضعف شما دارند پرسش کنید. هر نظر و حرفی که گفتند را یادداشت کرده و نظرات افراد مختلف را باهم مقایسه کنید، در آخر نظرات مهم را مشخص کنید. چیزی که مهم است اصلا با نظرات دیگران بحث و جدال نکنید، حتی ممکن است نظرات دیگران درست نباشد، شما فقط تلاش میکنید که ادراک دیگران از خودتان را سنجیده و بررسی کنید.
- : زمانی که ما دارای قابلیت کنترل و آرام کردن احساسات نیستیم، میتوانیم از قابلیت کنترل احساسات یا عادت کردن به آنها استفاده کنیم. دفعهی بعدی که یک واکنش احساسی را نسبت به کسی داشتید، سعی کنید قبل از واکنش مکث کنید. همچنین میتوانید به همین منظور از مدیتیشن برای کاهش واکنش سریع مغز به احساسات استفاده کنید.
یک استراتژی دیگر به همین منظور استفاده از پیادهروی است؛ میتوانید به پیادهرویهای طولانی رفته و در طول راه عواملی را که باعث مزاحمت و ناراحتی شما میشود با خود بررسی کنید.
- : این مهارت به عنوان کنترل هیجانهای خود شناخته میشود که باید فرد دارای مهارت کنترل و اداره هیجانها، مناسب و بجا بودن آنها در هر موقعیت و مدیریت هیجانها باشد. در این مهارت فرد باید هیجانهای خود را به گونهای مدیریت کند که باعث ایجاد اختلاف نبوده و آرامش را در بحث و جدالها حفظ کرده و همچنین از فعالیتهای ترحم و وحشت اجتناب کند.
زمانی که شناخت دقیقی از احساسات خود به دست آوردید، میتوانید به کنترل آنها اقدام کنید. مهارت خودگردانی مناسب، عبارت است از کنترل عوامل احساسات خود، عوامل بیرونی و واکنشها و انجام بهترین رفتار ممکن. یکی از راههای کلیدی و مهم برای مدیریت احساسات خود، تغییر روش حس کردن است؛ ممکن است این توصیهی قدیمی را شنیده باشید که حین عصبانیت تا ۱۰ بشمارید، یا با کسی که مشکلات بسیاری دارد و افسرده است صحبت کنید؛ اگرچه این توصیه کمی تلخ و ناگوار است اما در برخی شرایط پیشنهاد داده میشود. به هر حال وارد کردن یک تکان به بدن خود یا ایجاد تغییر در نحوهی حس کردن و واکنش میتواند بسیار سازنده باشد. اگر احساس کرخی و بیحالی دارید ورزش کنید؛ اگر در شرایط احساسی شدیدی قرار گرفتهاید سیلی یا ضربهی محکمی به خود بزنید. در کل میتوان گفت هر ضربهی ناگهانی یا شوک خفیف به سیستم بدنی میتواند در شکستن روال همیشگی احساس کردن، کمک کند.
شما همواره نمیتوانید احساسی را که افراد یا اشیای خاص به شما منتقل میکنند کنترل کنید اما در عوض این قابلیت را دارید که بتوانید از واکنشها و بروز احساسات خود مراقبت و کنترل کنید. اگر دارای مشکلاتی در کنترل احساسات هستید، تنها در زمانهایی که از نظر روحی و روانی در آرامش هستید دنبال راهکارهایی برای این منظور باشید؛ همهی احساسات هم قابل از بین رفتن نیستند. برخی احساسات به مدت طولانی باقی میمانند، اما همواره لحظاتی وجود دارد که ما شدت آنها را کمتر حس میکنیم، از این لحظات برای کنترل احساسات استفاده کنید.
- خود انگیزشی: این مهارت نیز در واقع برانگیختن و به هیجان آوردن خود است؛ یعنی استفاده از هیجانها برای هدفی خاص، تمرکز و توجه، ایجاد انگیزه در خود و تسلط بر خویشتن و خلاقیت است. زمانی که ما درباره انگیزه در هوش هیجانی صحبت میکنیم منظور این نیست که با انرژی بیشتر به سر کار بروید، هدف این است که از مهارتهای خود برای حل مشکلات استفاده کنید. به گفتهی روانشناسان یک بخش مجزا در مغز وجود دارد که هنگام فکر کردن برای رسیدن به هدفها فعال میشود. فرقی نمیکند که هدف شما پیدا کردن شغل مناسب یا بهبود شغل، تشکیل خانواده یا هنر باشد، هر کسی در زندگی خود دارای اهدافی است.
برای استفاده از این انگیزه ابتدا باید ارزشهای خود را شناسایی کنید. بسیاری از ما به اندازهای مشغول هستیم که زمانی مجزا برای شناسایی ارزشهای خود صرف نمیکنیم. یا حتی در بدترین حالت ممکن، به قدری زمان طولانی از وقتمان تلف میشود که دیگر انگیزهی کافی برای انجام کارها را از دست میدهیم. متاسفانه نمیتوان به طور حتمی اهداف هر کس را مشخص کرد اما افراد میتوانند از استراتژیهای مشخص برای این منظور استفاده کنند. به خاطرات خود مراجعه کنید؛ زمانهایی که احساس خوشی و رضایت داشتید. لیستی از مواردی را که به آنها ارزش میدهید تهیه کنید. به یاد داشته باشید، افرادی که به اهداف مشابه شما دست یافتهاند، در بلند مدت و با مرور زمان توانستهاند این موفقیت را کسب کنند.
- : در حالی که سه مهارت قبلی در خصوص تعامل فرد با خود بود، این مهارت دربارهی تعامل فرد با دیگران است. در این مرحله فرد باید دارای مهارت شناخت هیجانهای دیگران، توانایی همدلی و یگانگی با دیگران باشد. احساسات فقط نیمی از روابط را تشکیل میدهند که بیشتر به آن تمرکز میشود، زیرا هر فرد هر روزه با خود کلنجار میرود. همهی افراد دیگری که برای شما مهم هستند احساسات، خواستهها، دلایل و ترسهای خود را دارند. همدلی یکی از مهمترین مهارتها برای هدایت روابط به شمار میرود که در طول زندگی قابل آموختن است. در زیر به مواردی برای تمرین همدلی اشاره میشود:
- حرف نزنید و تنها گوش کنید: این مورد یکی از سختترین اما مهمترین مهارت در همدلی است. شما نمیتوانید برای درک کردن همهی افراد، زندگی آنها را تجربه کنید، اما در عوض میتوانید به حرفهای آنها گوش دهید. گوش دادن یعنی اینکه به طور کامل اجازه دهید طرف مقابل حرف بزند و حرفها و کلمات را نشمارید؛ یعنی شک و تردیدهای خود را برای لحظاتی کنار گذاشته و اجازه دهید طرف صحبتتان برای مدتی کوتاه حرفها و احساسات خود را بازگو کند.
- موقعیت ناخوشایند خود را به کار ببرید: یکی از سریعترین راهها برای محکم کردن یک نظر در ذهن این است که خود را با نظر مخالف آن مواجه کنید. برای به انجام رساندن این هدف، خود را در موقعیتی ناخوشایند قرار دهید. اگر فکر میکنید رئیستان رفتاری غیرمنطقی دارد، اقدامهای آنها را در ذهن خود مرور کنید. اگر به جای آنها بودید رفتارهای او را منطقی و با دلیل میدانستید؟ پرسیدن این گونه سئوالها با خود میتواند همدلی و درک متقابل از طرف همصحبت را فراهم کند.
- دانستن کافی نیست، درک کنید: درک کردن مهمترین کلید همدلی است. همان طور که پیش از این نیز صحبت کردیم، درک کردن تفاوت بین دانستن و تجربه کردن است. اگر عبارت «من میدانم، اما…» را بیشتر به کار میبرید، باید کمی مکث کرده و وقفه ایجاد کنید. زمانی که کسی از تجربیات خود صحبت میکند، زمانی را صرف کرده و فکر کنید که اگر شما به جای آن فرد بودید و تجربیات او را داشتید چه میشد. اشکالی ندارد اگر زمان زیادی را برای این منظور صرف نمیکنید اما حتی چندین ثانیه و دقیقه میتواند کارآمد باشد.
با این اوصاف، همدلی یعنی برقراری رابطهی عاطفی با دیگران، یعنی اجازه دادن به اینکه تجربیات آنها با تجربیات شما ادغام شود. همدلی یعنی مکث کردن قبل از اقدام و رفتار؛ اگر طرف هم صحبت شما گریه میکند یا در شرایطی احساسی عمیقی قرار دارد، سعی کنید به او ناراحتی وارد نکرده و همدلی کنید.
- مهارتهای اجتماعی: این دسته شامل استفاده از همدلی و همچنین مذاکره با نیازهای دیگران است؛ در این مهارت فرد باید بتواند روابط خود با دیگران و هیجانهای آنها را تنظیم کند.
تمامی ابزارهایی که در چهار بخش قبل به کار میبرید در حل مشکلات اجتماعی قابل استفاه است. مهارتهای اجتماعی تمامی عملکرد شما هم در محل کار و هم در زندگی شخصی را تحت تاثیر خود قرار میدهد. میتوانید نقطهی آغاز را مشکلات اجتماعی در نظر بگیرید؛ حل و فصل یک اختلاف. این درست زمانی است که تمامی مهارتهای خود را در زندگی واقعی به کار میبرید. در زیر به چند مورد از مواردی که در چنین زمانهایی کاربرد دارد اشاره میکنیم:
- شناسایی و مقابله با احساسات خود: وقتی را صرف آرام کردن خود کنید و سپس برای حل مشکلات تمرکز و اقدام کنید. در روابط احساسی قبل از انتقاد به طرف مقابل خود متذکر شوید که همواره او را به یاد داشته و به فکرش هستید.
- شناسایی مشکلات زمانی که هر دو طرف آرام شدند: زمانی که شما در شرایط مناسب و آرامی قرار گرفتید، سعی کنید اختلافات را پیدا کنید. قبل از کشف راهحلها، از خود و طرف مقابل مطمئن شوید که هر دو مشکلات موجود را قبول کردهاید. برخی مواقع ارائه راهحلها زمانی که طرف مقابل حتی خود مشکلات را قبول نمیکند، سازنده و کاربردی نخواهد بود.
- پایان دادن خوش به رابطهها: چه در کسب و کار باشید چه در زندگی شخصی، زمانی لذت به وجود خواهد آمد که هر دو طرف یک نگرش و هدف داشته باشند. حتی اگر نمیتوانید پایان خوشی را ایجاد کنید، از این مورد اطمینان حاصل کنید که هدفی مثبت از رابطه داشتهاید. همواره این تصور را به همکار، دوست و رئیس خود القا کنید که با آنها همراه و هدفی یکسان دارید، حتی اگر هدف شما متفاوت باشد.
البته تمامی تعاملها با دیگران به اختلافات ختم نمیشود. برخی از مهارتهای اجتماعی موجب ایجاد و برقراری روابط جدید و معاشرت با افرادی با طرز فکرهای متفاوت میشود. اگرچه حل اختلافات یکی از بهترین راهها برای استفاده از مهارتهای احساسی و عاطفی است. اختلافات زمانی به بهترین شکل قابل حل هستند که شما بدانید واقعا چه خواستههایی دارید؛ بعد از آن میتوانید به راحتی ارتباط برقرار کنید، خواستههای دیگران را درک کنید و شرایط مطلوب را محیا کنید. اگر به اندازهی کافی توجه کنید خواهید دید که تمامی مهارتهای هوش هیجانی خود را به کار بردهاید.
چگونگی آموزش در کودکی
داشتن دانش و آگاهی درباره احساسات و هیجانات کودک برای والدین الزامیست. باید محیطی را ایجاد کرد که همه به بیان احساسات خود بپردازند. از بچه خواسته شود احساسات خود را نقاشی کند و یا به زبان بیاورد. احساس امنیت و فضای حمایتی نیز به این روند کمک خواهد کرد.
هوش هیجانی به دلیل کاربردهایی که دارد و بخصوص در مورد کودکان از جایگاهی ویژه برخوردار است. هوش هیجانی به کودکان کمک میکند تا در موقعیتهای تهدید کننده و خطرناک، واکنش مناسب تری برای نجات خود انجام دهند. همچنین با کمک هوش هیجانی میتوانند به ر یشههای غم و شادی در خود پیببرند و آن را مدیریت کنند. حساسیت و هوش هیجانی بالاتر به کودکان کمک میکند تا نیازهای دیگران را درک، حداقل با همدلی به آنها کمک و با کنترل بر احساسات خود، حس مسئولیت پذیری را در خود تقویت کنند. در مجموع، هوش هیجانی به خصوص به کودکان کمک میکند تا یادگیری بهتری داشته و خوشحالتر، سالمتر و موفق تر باشند.
واقعیت آن است که کودکان، هیچگاه آنچه را که شما میگویید، انجام نمیدهند، اما همیشه در پایان، آنچه را که شما انجام میدهید به انجام میرسانند؛ بنابراین، پیش از اینکه ما به کودک خود فکر کنیم که چگونه میتوانیم، هوش هیجانی او را پرورش دهیم یا هیجانهای او را مدیریت کنیم، بهتر است، ابتدا به فکر فراگیری روشهایی برای مدیریت هیجانهای خود باشیم، آنگاه خواهیم دید که آنها چطور میتوانند، عواطف و احساسهای خود را مدیریت نمایند. برای پرورش هوش هیجانی و اجتماعی در کودکان، نباید منتظر بمانیم که تنها خود آنها با ما ارتباط برقرار کنند. هرچند این سخن، به این معنا نیست که آنها قادر به برقراری ارتباط نیستند. زیرا آنها درست از زمانی که به دنیا میآید، بدون اینکه هیچ کلمهای را بشناسند، میتوانند با دیگران ارتباط برقرار کنند.
توانمندیهای هوشی ثابت هستند اما هوش هیجانی میتواند فراگرفته شود یا بهبود یابد. زمانی که کودکان از نظرهوش هیجانی هوشمند شوند قادرخواهند بود به استعدادهای خود دست یابند. دلیل آن است که عملکرد بالای مغز به وسیله تنش محدود شده، بدینسان کودک قادر به تمرکز نبوده و نمیتواند به تفکر بپردازد. کودکانی که یادمیگیرند همسو با واکنشها مثبت فکرکنند قادرخواهند بود که برهیجانات سخت خود چیره شوند. یادگیری و حافظه تحت تأثیر هیجانهای شدید قرار میگیرند و هیجان میتواند تامینکننده سوخت برای یادگیری قلمداد شود.
کنترل کردن و ابراز کردن مناسب احساسات به کاهش مشکلات رفتاری منتهی میشود و نهایتاً به پذیرش بیشتر دیگران کودکانی که هیجانِ همسویِ منفی خودشان را به شکل غیرقابل کنترل مثل به هم کوبیدن در و ناسزا ابراز میکنند، واکنش منفی دیگران را بر علیه خود برمی انگیزد. این بازخوردهای منفیِ دیگران باعث میشود از خود ارزشمندیِ کودکان کاسته شود.نیاز احساس به مهم بودن، احساسِ موردِ حمایت بودن، احساسِ احترام و حسِ دوست داشته شدن، از جمله نیازهایی است که کودکان را به جنگ با مشکلات و تلاش برای حل مسایل وا میدارد. هنگامی که آنان این احساسات را در محیطهای مربوط تجربه نکنند ممکن است برای تأمین نیازهای خود، به سمتِ واکنشهای منفی هدایت شوند. مشکلات رفتاری نتیجه هوشِ هیجانیِ پایین و خشونت نیز ممکن است زاییده احساساتی چون ضعف و ناکامی و درحاشیه بودن باشد.
والدین با صحبت کردن، مکث کردن، توجه کردن به بیان احساسها و هیجانهای نوزاد و کودک خود، دادن فرصت تمرین هیجانها به او در محیط بازی، ارائه الگوی تقویت و مشاهدهای و نوازشگری میتوانند، سنگ بنای ارتباط اجتماعی و پرورش هوش هیجانی را در کودکان بنا کنند.
پنج روش افزایش هوش هیجانی:
- احساسات روزمره تان را لیست کنید :
همه ما در روز احساسات مختلفی را در طول روز تجربه می کنیم . یکی از راه های تقویت هوش هیجانی تجزیه و تحلیل و لیست کردن همین احساسات در طول روز می باشد که باعث ایجاد شناخت عمیقی از خودمان می شود . - احساسات تان را برای دیگران توصیف کنید :
این دفعه که دچار احساساتی از جمله خشم یا ناراحتی و . . . شدید با یکی از دوستانتان که هوش هیجانی بالایی دارد تماس بگیرید و حس خودتان را برای وی توصیف کنید و از او بپرسید آن چه او درک کرده با آنچه که شما بیان کردید یکی است که اگر یکی نبود در مورد راه های انتقال احساسات با هم بحث کنید . - کنترل احساسات منفی :
هوش هیجانی می گوید که برای مقابله با هریک از احساسات منفی تان از جمله خشم و . . . یک استراتژی شخصی تهیه کنید و در هنگام لازم با مراجعه به آن احساس منفی تان را کنترل کنید . - خوب گوش دهید :
مهم ترین راه برای درک احساسات دیگران و در واقع تقویت هوش هیجانی خوب گوش دادن به سخنان آنان می باشد. این دفعه که دوستی برای بیان احساساتش با شما هم کلام شد سعی کنید خوب به حرف هایش گوش دهید تا به درستی احساست وی را درک کنید. - فیلم را بدون صدا نگاه کنید :
یکی از راه های تقویت هوش هیجانی گاهی افراد برای بیان احساسات خود از زبان بدن به جای سخن گفتن استفاده می کنند برای درک این زبان و در واقع درک احساسات طرف مقابل می توانید فیلم ها را بدون صدا نگاه کنیدو توانایی خود را برای درک حالات و احساسات بازیگران درون فیلم تقویت کنید.
منابع
- سایت پایگاه اطلاع رسانی صنعت، هوش هیجانی یک مهارت مدیریتی.
- هوش هیجانی، نویسنده:دانیل گلمن، مترجم:نسرین پارسا، ص ۶۳
- سبحانی نژاد, مهدی و یوزباشی، علیرضا ،۱۳۸۷،هوش هیجانی و مدیریت در سازمان (مبانی نظری، شیوههای آموزش و ابزارهای سنجش)، تهران: انتشارات یسطرون
- برادبری, تراویس (۱۳۸۴)، هوش هیجانی. تهران: نشر ساوالان، ترجمه مهدی گنجی، ویراستار: دکتر حمزه گنجی.
- هوش هیجانی خود را بسنجید، فیلیپ کارتر، ترجمه محمود امیری نیا و پریسا آقازاده، ۱۳۹۳، نشر آراسته،
- هوش هیجانی، نویسنده:دانیل گلمن، ترجمه :نسرین پارسا، انتشارات رشد۱۳۸۹
- هیجان رفتار و تن گفتار، تألیف محمود امیری نیا، نشر آراسته، فروردین ۱۳۹۳
- سایت پزشکان بدون مرز، اهمیت هوش هیجانی و ضرورت آن در فرزند پروری، ۲۶ خرداد ۱۳۸۶